شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

زندگینامه - مسعود فردمنش




مسعود فردمنش (زادهٔ ۱ اسفند ۱۳۲۸ در سرچشمه تهران)، ترانه سرای، خواننده و آهنگساز ایرانی مقیم لس آنجلس است. بیشتر شهرت وی به سبب ترانه‌های او است.

او از دوران کودکی به شعر و ادبیات فارسی علاقه داشت و با وجود رشته دبیرستانی که ریاضی بود، به دنبال ادبیات رفت و به سرودن شعر و ترانه مشغول شد. نخستین شعری که از مسعود فردمنش معروف شد شعری است به نام «عروس نازت می‌شم» که با صدای نسرین منتشر گردید.

مسعود فردمنش در سال ۱۹۸۵ (میلادی) به لس آنجلس مهاجرت کرد و در آنجا مشغول به کار شد. فردمنش با کمک آهنگساز سرشناس صادق نوجوکی کارهای پرشمار و ماندگاری مانند آلبوم «خاطره شماره ۷» را تولید کرد.

مسعود فردمنش با هنرمندانی نظیر معین، ستار، مارتیک، حبیب، شهرام شب پره، شهره صولتی، شاهرخ شاهید، سیاوش قمیشی، ابی و... همکاری داشته است.

 

 

 

مسعود فردمنش



پرواز با تو باید - مسعود فردمنش


پرواز با تو باید

گر پر شکسته در باد

آغاز هر کجا شد

پایان هر کجا باد

گر تابش از تو باشد

خورشید بی فروغ ست

از چشم من چنین ست

گر پوچ ، یا دروغ ست

 

مسعود فردمنش

چه حکمتی است - مسعود فردمنش


وقتی نگاه می کردم

از گل به خار رسیدم

با خود گفتم

پروردگارا

چه فلسفه یی ست

در این همسایگی

و چه حکمتی ست در این بیگانگی

 

مسعود فردمنش

ای عاشق - مسعود فردمنش


ای عاشق در انتظار چه نشستی

 

در انتظار بادها ی پائیزی

 

باران های بهاری

 

برگها ی زرد

 

و یا شکوفه های ارغوانی

 

در انتظار کدامی

 

انتظار بیهوده ست ، پنجره را باز کن

 

جدار را بشکن

 

غبار را بشوی

 

و خاطره ها را به خاطره ها بسپار

 

تا پایان ، پایانها مانده است

 

این است زندگی

 

این است روزگار

 



مسعود فردمنش

 

 

اشک ناکامی - مسعود فردمنش


بریز ا ی اشک ناکامی

بریز از بی سرانجامی

که نفرین دلی ، قلبی شکسته

پس این بی سرانجامی نشسته

که آه سینه سوز مهربونی

سر راه مرا از پیش بسته

دلم رنجیده از زخم زبونها

به ظاهر مهربونی دیدن از نامهربونها

خیال کردم یکی دلسوزمونه

اگه موندیم توی کار زمونه

خیال کردم یکی داره هوای کار مارو

برای گریه هام دل می سوزونه

دلم رنجیده از زخم زبونها

به ظاهر مهربونی دیدن از نامهربونها

 

مسعود فردمنش

 

 

اطاق خالی - مسعود فردمنش


من به دنبال اطاقی خالی روزها می گردم

تا از اینجا بروم

من به دنبال اطاقی خالی ، کز دل پنجره اش

عطر گل بوته ئ شبنم زده یی می گذرد

کز دل پنجره اش

ناله و سوز نی غمزده یی می گذرد

روزها می گردم

تا از اینجا بروم

 

من به دنبال گلیمی ساده

سقفی از چوب و حصیر

سر دری افتاده

من به دنبال هوا ی خنک آزادی

و دری پنجره یی باز به یک آبادی

روزها می گردم تا از اینجا بروم

 

من به دنبال هوایی نه چنین آلوده

روزگاری نه چنین افسرده

روزهایی نه چنین پژمرده

روزها می گردم

تا از اینجا بروم

 

من به دنبال اطاقی خالی روزها می گردم

کز سر کوچه ئ آن

جوی آبی ، چشمه یی می گذرد

که مرا عصر به عصر

به تماشا ببرد

 

کاش که پیرزنی

صاحب یک بز پیر

با دو تا مرغ و خروس

و سگی بازیگوش

کاش همسایه ئ دیوار به دیوار اطاقم باشد

کاش که توی حیاطش باشد

دو سه تایی از درختان بلند

چند تایی نارنج

و چناری که کلاغی هر روز

به سراغش برود

و من

هر روز

به عشق گل روشان بروم پنجره را باز کنم

 

مسعود فردمنش

 

 

بابا بیا - مسعود فردمنش


بابا منو تنها نذار

با این وجود بی قرار

ماند ز تو گر بروی

طفل یتیمی یادگار

تا من نگریم زار زار

بابا بیا بابا بیا

*

 

بازنده گشتم در قمار

بودم گر از بازی کنار

در حیرت و اندیشه ام

از دست کار روزگار

خواهم تو را دیوانه وار

بابا بیا بابا بیا

**

 

بابا چه سخته زندگی

دور از تو وآغوش تو

بوی تو را دارد هنوز

این آخرین تنپوش تو

بهشتم بود رو دوش تو

بابا بیا بابا بیا

***

 

از یاد خود بردی مگر

سیما ی معصوم مرا

رفتی ولی جایت هنوز

خالی بود در این سرا

یاد آور این دردانه را

بابا بیا بابا بیا

****

 

بابا نمی دانی چه ها

از دوری تو می کشم

دستی دگر نمی کند

با گرمیش نوازشم

این گشته تنها خواهشم

بابا بیا بابا بیا

*****

 

بابا چه ها کردی که من

تنها تو را خواهم ز جان

برگرد و شادم کن دگر

تا زنده ام پیشم بمان

قدر وفا ی من بدان

بابا بیا بابا بیا

******

 

ایکاش در خانه ئ ما

روح تو بود و جسم تو

پیچیده افسوس این زمان

تنها طنین اسم تو

این بود راه و رسم تو? بابا بیا بابا بیا



مسعود فردمنش

 

 

با تو حکایتی دگر - مسعود فردمنش


با تو حکایتی دگر

این دل ما بسر کند

شب سیاه قصه را

هوای تو سحر کند

*

 

باور ما نمی شود

درسر ما نمی رود

از گذر سینه ئ ما

یار دگر گذر کند

**

 

شکوه بسی شنیده ام

از دل درد کشیده ام

کور شوم جز تو اگر

زمزمه یی دگر کند

***

 

مقصد و مقصودم تویی

عشقم و معبودم تویی

از تو حذر نمی کنم

سایه مگر سفر کند

****

 

چاره ئ کار ما تویی

یاور و یار ما تویی

توبه نمی کند اثر

مرگ مگر اثر کند

*****

 

مجرم آزاده منم

تن به جزا داده منم

قاضی درگاه تویی

حکم سحرگاه تویی

 

مسعود فردمنش

 

 

برگ زردی در بهار - مسعود فردمنش


برگ زردی در بهار

دیدم و بی اختیار

شکوه کردم از بهار

گریه کردم زار زار


*

 

شکوه ئ ما نابجا بود از بهار؟

یا خدایا ظلم کرده روزگار؟


**

 

ما در این پیچ و خم اندیشه ها

در پی پیدایش این ریشه ها

ما در این پیچ و خم افکار خویش

در پی کاری بجز بازار خویش

***

 

ناگهان شوریده حالی سینه چاک

گویی که از عشقی هلاک

آمد ، رسید از گرد راه

معصوم و پاک و بی گناه

****

 

آری ، نسیمی آشنا

آمد و پیش چشم ما

رفتند در آغوش هم

دیوانه و مدهوش هم

رفتند و ما در حیرتیم

در زیر بار منتیم

شرمنده ایم از روزگار

بیچاره بود چشم انتظار


*****

 

شکوه ئ ما نابجا بود از قرار کی خدایا ، ظلم کرده روزگار

 

مسعود فردمنش

 

 

همه رفتن ، کسی دور و برم نیست - مسعود فردمنش


همه رفتن ، کسی دور و برم نیست

چنین بی کس شدن در باورم نیست

*

 

همه رفتن ، کسی با ما نموندش

کسی حرف دل ما رو نخوندش

همه رفتن ، ولی این دل ما رو

همون که فکر نمی کردیم ، سوزوندش

**

 

خیال کردم که این گوشه کنارا

یکی داره هوا ی کار مارو

یکی هم این میون دلسوز ما هست

نداره آرزو آزار مارو

که کار ما از این هم باشه بدتر

یکی داریم در این دنیا ی محشر

یکی داریم که از بنده نوازی

زند هر چند گاهی تقه بر در

***

 

که حاشا تقه یی بر در نخورده

که آیا زنده ایم یا جون سپرده

که حاشا صحبتی ، حرفی ، کلامی

که جزو رفته ها ییم ما نمرده

عجب بالا و پایین داره دنیا

عجب این روزگار دلسرد از ما

یه روز دور و برم صد تا رفیق بود

منو امروز ببین تنهای تنها

 

مسعود فردمنش

 

 

ما ز فردا نگرانیم - مسعود فردمنش


ما ز فردا نگرانیم  که فردا چه کنیم

زیر این بار گرانیم که جان را چه کنیم

تو ز من ثانیه هایی که نه از آن من است میخواهی

آتشی را که نه در جان من است میخواهی

روزگار ، روز مرا پیش فروشی کرده

دل بیدار مرا پیر خموشی کرده

هیچ در دست ندارم که به تو عرضه کنم

چه کنم نیست هوایی که دلی تازه کنم

قصد من نیت آزار نبود

جنس من در خور بازار نبود

جنسم از خاک و دلم خاکی تر

روح من از تو ز من شاکی تر

جنسم از رنگ طلا بود و نه از جنس طلا

دل گرفتار بلا بود و سزاوار بلا

 

 

مسعود فردمنش

 

 

بیدار شو - مسعود فردمنش


در خواب ناز رفته یی

عمریست گویا خفته یی

از حکمتی غافل مشو

همچون شب آشفته یی

*

بیدار شو، بیدار شو

غفلت مکن ، هوشیار شو

رخصت بگیر از نفس خویش

آماده ئ دیدار شو

**

برخیز رفته در خواب

دنیا نشسته در آب

کشتی نوح خود را

فریاد کرده ، دریاب

***

هوا ی تازه بردار

الماس و زر ، گران نیست

کالای هر دکانی

در کار هر دکان نیست

****

بگذار و بگذر از دل

گر با تو دل نیامد

مرکب رسیده از راه

با آیه ئ خوش آمد

*****

دل این و دلبر اینجاست

دنیای محشر اینجاست

چیزی نبوده تا حال

آغاز و آخر اینجاست

******

زهری به شعر ما نیست

گر هست بر ملا کن

گر جمله خیر خیراست

همسایه را صدا کن



مسعود فردمنش

 

 

عین خزون - مسعود فردمنش


بهار دارم عین خزون

چه این زمون ، چه اون زمون

 

در حسرت مال و منال

دارم میرم رو به زوال

 

هر روز یه پله پس میرم

همین روزا ز نفس میرم

 

از بس نشستم انتظار

رفته ز یادم لاله زار

 

چراغ خونه م روشنه

روشن نه !

سوسو می زنه

 

چرخم نمی چرخه ولی

چرخش می دم با یا علی

 

مسعود فردمنش

 

 

نکته اینجاست - مسعود فردمنش


پرسید که کار تو کدام است  ؟

گفتم که جواب ناتمام است

اشعار نوشتنم غریزی ست

تصنیف نوشتنم مریضی ست

*

دانی چه نشسته پشت پرده

بازار مرا مریض کرده

بازار حکیم و ما مریضیم

از دست حکیم کجا گریزیم ?

از نسخه ئ بد شفا ندیدیم

هر چند دوا گران خریدیم

**

پرسید که نکته در کدام است ?

گفتم : گفتم که جواب ناتمام است

***

نکته اینجاست

که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!

همگی در پی رقاصه ئ شهر می گردند

به ، چه بازار گرانی دارد!

محکش بالاتر

غزلش گویا تر

و چه شوق و طربی می آرد

****

نکته اینجاست

که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!

نکته اینجاست

که گویا کمر نازک و نرمی دارد

اهل آبادی ماست

عجبا

حیرتا

در سرش ذوق فرنگی دارد

*****

نکته اینجاست

که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!

ما که در سوگ فلان عشق غزل سر دادیم

خبرش را توی پس کوچه ئ شهر

نیمه ها ی دل شب

از دو تا عابر مست بشنیدیم

که ز ته مانده ئ تصنیف چنان خوش بودند

که نه گویا برگ زردی ز درخت افتاده

و نه گویا دل ما در غم دوری از خاک وطن

عاشقانه غزلی سر داده

نکته اینجاست

که رقاصه چه پاها ی قشنگی دارد!

******

و چه این جمله به فکر همگی افتاده

بچه ها را چه کنیم ?

بچه ها می خواهند

بچه ها می رقصند

بچه ها می خوانند

این طریقی ست که در خاطرشان می ماند

*******

ا ی فلانی

دو سه خطی بنویس

ساده تر

رنگی تر

در پی قافیه و واژه نباش

سوژه ئ امروزی

بگذر از دلسوزی

*******

لله هایی همه دلسوزتر از مادرشان

بی خیال از غم فردایی و از عاقبت و آخرشان

 

*********

من هنوز معتقدم

من هنوز معتقدم

می توان عشق به آنها آموخت

می شود در به در واژه ئ بازاری نبود

می توان تقدیم کرد

و پشیزی به پشیزی نفروخت می توان عشق به آنها آموخت

 

 

مسعود فردمنش

 

 

زندگی - مسعود فردمنش


زندگی را آنچنان سخت مگیر

من نمی گیرم هیچ

آنچنان سخت مگیر، که من نمی میرم هیچ

من نمی گیرم هیچ

جا ی شکرش باقیست ، تن سالم دارم

گردنی امن و امان از تیغ ظالم دارم

آبرویی آنچنان و بر و رویی کم و بیش

دست بی آز و طمع دارم و

سر درون لاک دل خویش

نه دلم در پی آزار کسی ست

نه نگاهم شور ، بر گرمی بازار کسی ست

 

وضع من عالی نیست

جا ی شکرش باقیست ، خانه ام خالی نیست

یک سماور دارم ، که در آن می جوشد

جانمازی هم هست ، بر سر طاقچه اش

سفره نانی هم هست ، که پراست ، شکرخدا

پر از نان لواش

 

قاب عکسی ست به دیوار اطاق آویزان

یادگاری ست که از مادر پیرم دارم ،

بر سر سفره ئ عقد

پدرم تا امروز همچنان مظلوم ست

توی عکس از نگاهش پیداست

 

جا ی شکرش باقیست ، خانه ام خالی نیست

گربه یی هست ، کزآن زن همسایه ئ ماست

صبحهامی آید، به غذا ی سردشب مانده ئ ما

روزگاریست که عادت دارد

 

جا ی شکرش باقیست ، خانه ام خالی نیست

تو حیاط خونه مون

اونطرف کنار حوضش یه تلمبه س

توی حوضش سه چهار تا

ماهیهای قرمز گرد و قلمبه س

رو درخت دم حوض

پر از گنجشکها ی ریزو درشته

پر از کلاغها ی تشنه و گشنه

عصرا دیدن داره

انقدر شلوغ پلوغ تو حیاط

انگاری جلو سینماس و

پنداری شبها ی جمعه س

جا ی شکرش باقیست ، نفسی هست هنوز

که هنوز می آید زندگی را آنچنان سخت مگیر

 

مسعود فردمنش