شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

دلتنگی -پونه مقیمی


بی‌رحمی آن است که هر شخصی که از زندگی ما بیرون میرود، چیزی از صدایش، از لحن صحبتش، از نگاه و حرکاتش را جا میگذارد. 

و دلتنگی، مرورِ جزیئاتِ باقی مانده‌ی آنها در ذهن ماست.

گاهی مرورِ جزییاتِ دوست داشتنیِ افرادی که دیگر حضور ندارند و یا بسیار دور هستند و یا رابطه‌شان با ما تغییر کرده است به ما کمک میکند که عشق را حس کنیم و راحت تر با نبودنشان کنار بیاییم. 

در بیشتر مواقع ما میخواهیم با بی تفاوت نشان دادنِ خودمان و یا با خشم و تنفر از رابطه‌های گذشته مان رد شویم اما واقعا اگر آن آدمها روزی، بخشی از زندگی ما بوده اند پس حتما بخشی از ما آنها را دوست داشته است. 

زندگی به اندازه ی کافی سخت میگیرد، و به اندازه‌ی کافی تمام شدنِ رابطه‌ها دردناک هست. لازم نیست این پروسه‌ را سخت تر کنیم. مبارزه‌ با مرورِ خاطراتِ دوست داشتنی خودش میتواند تبدیل به رنجی عمیق شود.

بی رحمیِ زندگی آن است که جزئیاتی دوست داشتنی همیشه در خاطرمان میمانند و بی رحمیِ ما نسبت به خودمان این است که وقتی رابطه‌ای تمام میشود خودمان را مجبور میکنیم هیچ خاطره‌ی خوشآیندی را مرور نکند. حتی به سمتش هم نرود.

گاهی رابطه‌ها دوباره شروع میشوند چون نتوانستیم بالغانه هم احساس خوشآیندمان و هم احساس ناخوشآیندمان را تجربه کنیم و این فرار ما را دوباره به سمت‌ رابطه‌ای میبرد که میدانیم تمام شدنش بهتر از بقای آن است. 

چطور ممکن است مرور خاطرات خوشایند، ما را از شروعِ دوباره‌ی یک رابطه‌ی اشتباه منع کند؟

مگر دلتنگی، ما را به سمتِ شروعِ دوباره نمیکشاند؟

وقتی ما به بخشی در درونمان که شخصی را دوست داشته است و بعد از اتمام رابطه گاهی دلتنگش میشود اجازه دهیم غمِ نبودنش و دلتنگی‌اش را حس کند (که به علت آن است که شخص را دوست دارد)، خشم و ناراحتی که از آن شخص هم وجود دارد تعدیل میشود. 

حس کردن عشق باعث تعدیل شدنِ خشم، و حس کردنِ خشم باعث تعدیل شدنِ عشق ورزیدنِ زیاد میشود. در هر حالت تعدیل باعث بلوغِ درونی میشود و شخص میتواند بر اساس شواهدی که دارد آگاهانه تصمیم بگیرد که چطور رفتار کند. در نهایت هم خشم و تنفر زیاد و هم عشق و مهرورزی زیاد میتواند باعث شروعِ دوباره‌ی رابطه‌ای شود که آسیبش بیشتر از امنیتش است.


پونه مقیمی





صدا کن مرا صدای تو خوب است - سهراب سپهری


صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید

 

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد

و خاصیت عشق این است

 

حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم، و افتاد.

حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم، و تر شد

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

در آن گیروداری که چرخ زره‌پوش از روی رویای کودک گذر داشت

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید

 

و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش “استوا” گرم

تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید

 

سهراب سپهری


شنیده ام چشم به راه باران پاییزی - روزبه معین


شنیده ام چشم به راه باران پاییزی

کنار پنجره اتاقت می نشینی و بوسه بر سیگار می زنی

خوش به حال سیگارها

شنیده ام تنهایی به کافه می روی

خیابان ها را متر می کنی

بی دلیل می خندی

شنیده ام خواب هایت زمستانی شده اند

روزهایت کوتاه، موهایت کوتاه...

راستی، 

کنار همیشگی هایت، شب های تنهایی، دلتنگ من هم می شوی؟


روزبه معین


ســــر درون ســـــینه بـــــردم تـــا بـبینـــــم خویــــــش را - معینی کرمانشاهی


ســــر درون ســـــینه بـــــردم تـــا بـبینـــــم خویــــــش را

طـعــــــــمه دنـــدان گـــــــرگ آز دیـــــــدم میــــــش را

 

هرکـــه از این خوان هستی جرعه نوش غفلت است

آخـــرش چـــون مــــن بجـــــان باید خریدن نیش را

 

پــــرتـــــوی در راهـــــم افکــــن، ای چراغ عافیت

تـــــا بجویــــــــم مقصـــــد افتـاده اندر پیش را

 

عمر سودا نیست، ای سوداگران خود پرست

بیشـتر جــــــو، بیشتــــر دارد زیـــان بیـــــش را

 

جــــان بـــــدر بـــرد آنکه سودای جهانداری نداشت

ای جـــــوان کـــــن گــــوش پنــــــد پیر خیر اندیش را

 

گـــــر ســــری آزاده میــــخواهـــی رهــــا کــــن زور و زر

ایــن تعلقهـــاست کــــافزون مــــی کــــند تشــــویش را...

 

 

معینی کرمانشاهی


دختری در قطار - ‏پائولا هاوکینز


به این باور رسیده‌ام که چیزی را نمی‌توانی جبران کنی و دوباره درست بگذاری‌ سرجایش. حفره‌های زندگی‌ات همیشگی هستند. تو باید در اطرافش رشد کنی؛ مثل ریشه‌های درخت که از اطراف سیمان بیرون می‌زنند؛ باید خودت را از لا‌به‌لای شیارها بیرون بکشی.

 

 دختری در قطار

‏پائولا هاوکینز


تا بی کران خویشم گامی دگر نمانده است - معینی کرمانشاهی


تا بی کران خویشم گامی دگر نمانده است

 آغوش مهر بگشا ای راز روزگاران

 

خسته است شبرو ماه ای ابر همرهی کن

 تا تر کند گلویی از جام چشمه ساران

 

ای شب چه می فشانی در خاک و خون شفق را؟

 فردا دوباره آیند از راه نیزه داران

 

 روز وداع یاران ما را امان ندادند

 دردا که تا بگیرییم چون ابر در بهاران

 

 روزی که با تو بودم در زیر چتر باران

 گفتی خوش است بودن، گفتم کنار یاران!

 

 

معینی کرمانشاهی


تک به تک تکرار می کنم - ساغر شفیعی


تک به تک

تکرار می کنم

حروف نامت را

خط به خط

خطوط چهره ات

بند به بند

بند بند انگشتانت

صفحه صفحه

با پلک های تو ورق می خورم

تا سطر سطر صورتت را به خاطر بسپارم

رود با نخستین موج زلفت به جریان می افتد

مکث می کند

                به تماشای آخرین خم گیسوت

باید گیسوانت را

مو به مو به حافظه بسپارم.

 

ساغر شفیعی


زیر چتر سبز باران - ساغر شفیعی


زیر چتر سبز باران

برگ لرزان درختان

آید به یادم دوباره

کوچه باغ پرسه هامان

 می تراوید از نگاهت

شور و شرم کودکانه

می سرودم زیر باران

از نگاه تو ترانه

 

اگر از آنهمه شوق و آرزو

مانده در قلب تو هم  بگو بگو

زمزمه کن همه را به گوش من

تا بگیرم بوی باران

 گل همیشه بهار من بیا

با گل خنده کنار من بیا

تا همه هستیم از حضور تو

گل کند همچون بهاران

 دم به دم افسانه می خواند

در کنار گوشمان باد

نغمه های عاشقی را

باد و باران یاد مان داد

 

می توانستم چو لبخند

بر لبانت جان بگیرم

یا بلغزم همچو اشکی

کنج لبهایت بمیرم

 

اگر از آن همه...


ساغر شفیعی






روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد - سهراب سپهری


روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد.

در رگ ها نور خواهم ریخت.

و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب!

سیب آوردم، سیب سرخ خورشید.

خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد.

زن زیبای جذامی را، گوشواری دیگر خواهم بخشید.

کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!

دوره گردی خواهم شد، کوچه ها را خواهم گشت.

جار خواهم زد: آی شبنم، شبنم، شبنم!

رهگذاری خواهد گفت: راستی را شب تاریکی است.

کهکشانی خواهم دادش.

روی پل دخترکی بی پاست، دب اکبر را بر گردن او خواهم آویخت.

هر چه دشنام از لب ها خواهم برچید.

هر چه دیوار، از جا خواهم بر کند.

رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند!

ابر را، پاره خواهم کرد.

من گره خواهم زد، چشمان را با خورشید

دل ها را با عشق، سایه ها را با آب، شاخه ها را با باد.

و به هم خواهم پیوست، خواب کودک را با زمزمه ی زنجره ها.

بادبادک ها، به هوا خواهم برد.

گلدان ها آب خواهم داد.

خواهم آمد، پیش اسبان، گاوان، علف سبز نوازش خواهم ریخت.

مادیانی تشنه، سطل شبنم را خواهم آورد.

خواهم آمد سر هر دیواری، میخکی خواهم کاشت.

پای هر پنجره ای، شعری خواهم خواند.

هر کلاغی را، کاجی خواهم داد.

مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک!

آشتی خواهم داد.

آشنا خواهم کرد.

راه خواهم رفت.

نور خواهم خورد.

دوست خواهم داشت!

 

سهراب سپهری



به خاطر من - ساغر شفیعی


میگویم به خاطر من

کلاف ابرها را باز می کنی

باورم نمی شود

می گویم ماه را دوباره به پیشانی آسمان می چسبانی

تردید می کنم

دستی که به سویت آورده ام بگیر

یا یکه می خورم از سردی وعده هات

یا دلم را گرم میکنم

که یکه نیستم در این تاریکی

آن وقت شاید

من ابرها را بتارانم

تو آسمان را بیارایی

 

ساغر شفیعی



تو خواهی رفت - حسین زحمتکش


تو خواهی رفت، دیگر حرف چندانی نمی ماند

چه باید گفت با آن کس که می دانی نمی ماند؟

 

 بمان و فرصت قدری تماشا را مگیر از ما

تو تا آبی بنوشانی به من، جانی نمی ماند

 

برایم قابل درک است اگر چشمت به راهم نیست

برای اهل دریا شوق بارانی نمی ماند

 

همین امروز داغی بر دلم بنشان که در پیری

برای غصه خوردن نیز دندانی نمی ماند

 

اگر دستم به ناحق رفته در زلف تو معذورم

برای دستهای تنگ، ایمانی نمی ماند

 

اگر اینگونه خلقی چنگ خواهد زد به دامانت

به ما وقتی بیفتد دور، دامانی نمی ماند

 

بخوان از چشم های لال من، امروز شعرم را

که فردا از منِ دیوانه، دیوانی نمی ماند

 

حسین زحمتکش


آدمها جدا از عطری که به خودشون می‌زنن - روزبه معین


آدمها جدا از عطری که به خودشون می‌زنن

عطر دیگه‌ای هم دارن 

که اتفاقا تاثیر گذارتر هم هست

عطر چشم هاشون، عطر حرف هاشون، عطری که فقط مختص شخصیت اون هاست 

و متاسفانه 

در هیچ مغازه ی عطر فروشی 

پیدا نمیشه !


روزبه معین



آری پاییز نزدیک است ... - روزبه معین


آری پاییز نزدیک است ... 

اما پاییز که همیشه 

صدای خش و خش برگ ها 

در گذر ها نیست ..

پاییز که همیشه 

با بوی مهر نمی آید ..


پاییز گاهی در 

زیر سیگاری روی میز، 

زیر انبوهی از خاکستر است ..

گاهی حوالی عطری تلخ 

پشت یقه لباسی تا شده

گاهی هم نم بارانیست 

که گوشه چشمانت می درخشد ..


پاییز که همیشه 

لای برگ های 

زرد و نارنجی نیست ..

گاهی در دل کاجیست 

میان یک کاجزار همیشه سبز ..


گاهی قهوه ایست 

که سر می رود ..

غذاییست که ته می گیرد ..

و لبخندیست 

که بی بهانه 

بر لبانت می نشیند ..


ساده بگویمت

دلتنگ که باشی 

پاییز نزدیک است ...



 

 روزبه معین



هرچه شکفتم تو ندیدی مرا - ساغر شفیعی


هرچه شکفتم تو ندیدی مرا

رفتی و افسوس نچیدی مرا

 

ماندم و پژمرده شدم ریختم

تا که به دامان تو آویختم

 

دامن خود را نتکان ای عزیز

این منم ای دوست به خاکم نریز

 

وای..مرا ساده سپردی به باد

حیف که نشناخته بردی ز یاد

 

همسفر بادم ازآن پس مدام

می گذرم بی خبر از بام و شام

 

می رسم اما به تو روزی دگر

پنجره را باز گذاری اگر...


ساغر شفیعی



شیب تند کوه - ساغر شفیعی


بر شیب تند کوه

هر لحظه نگرانم

مبادا بلغزد

ابر نازکی که روی پنجه پا

                                باله می رقصد


ساغر شفیعی