شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

امشب دوباره داغ دلم تازه می شود - جاوید سیفی


امشب دوباره داغ دلم تازه می شود

پیراهن غمت به تن اندازه می شود

ساک سفر نبسته ام اما مسافرم

دارد به گریه می گذرد آب از سرم

از خود عبور می کنم و جاده مبهم است

حتی بهشت بی تو برایم جهنم است

پک می زنم به زندگی ام دود می شود

هر آنچه داشته ام همه نابود می شود

سرما به مغز اسکلتم نیش می زند

ابلیس طعنه بر من درویش می زند

هشیاراگرچه آمده ام مست می روم

دست مرا بگیر که از دست می روم

خود را به عمق عالم ناسوت می کشم

مثل قطار از هیجان سوت می کشم

در یک جهان بی سر و ته خانه می کنم

بی تو به جای پنجره تابوت می کشم

پیراهن تو وصله ی تاریخ می شود

دارد دوباره مو به تنم سیخ می شود

در ذهن من جنون تو بیداد می کند

حتی سرم به خاطر تو باد می کند

با جیغ و داد گوش فلک کر نمی شود

حالم چنان بد است که بدتر نمی شود

وقتی بهشت بی تو برایم جهنم است

می خواستم که رگ بزنم جرأتم کم است

تنها تر از همیشه به خود تکیه داده ام

همراز عشق و هم نفس جام باده ام

در من زنی شبیه تو رقصید و دور شد

یک بار با صدای تو خندید و دور شد

باد آمد و دهان مرا بو کشید و رفت

باد آمد و به دور تو پیچید و دور شد

باد آمد و تمام مرا باد برده است

دیگر مرا خدای تو از یاد برده است

از تو عبور می کنم و جاده مبهم

آی بهشت بی تو برایم جهنم است؟

هم خشک و هم ترم که به آتش کشی مرا

هیزم می آورم که به آتش کشی مرا

من مانده ام هنوز و غزل عاشق من است

پیراهنت هنوز هم اندازه تن است

از دیو و دد ملول به انسان رسیده ایم

با هم به انتهای خیابان رسیده ایم

ما هر چه هست و هرچه که بوده است پیش از این

له کرده ایم و حال به وجدان رسیده ایم

آب از سر من و تو و دریا گذشته است

دیگر قبول کن که به پایان رسیده ایم

دیگر غرور چشم تو را کور کرده است

از من هزارسال تو را دور کرده است

حالا که از نبود تو حیرت نمی کنم

مثل گذشته ختم به خیرت نمی کنم

با چشم بسته دست به دیوار می روم

بانو خدای عشق نگه دار می روم

 

 

جاوید سیفی