شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

که ایستاده به درگاه - خسرو گلسرخی


که ایستاده به درگاه ...؟

آن شال سبز را ز ِ شانه ی خود بردار 

 

بر گونه های تو آیا شیارها 

                        زخم سیاه زمستان است ... ؟

در ریزش مداوم این برف 

        هرگز ندیدمت 

زخم سیاه گونه ی تو 

    از چیست ؟

 

آن شال سبز را ز شانه ی خود بردار ، 

در چشم من ،

همیشه زمستان است ...

 

خسرو گلسرخی


سوگوار سبز بهار - خسرو گلسرخی


ای سوگوار سبز بهار

این جامه ی سیاه معلق را

چگونه پیوندی است

با سرزمین من ؟

آنکس که سوگوار کرد خاک مرا

ایا شکست

در رفت و آمد حمل این همه تاراج ؟

 

این سرزمین من چه بی دریغ بود

که سایه ی مطبوع خویش را

بر شانه های ذوالاکتاف پهن کرد

و باغ ها میان عطش سوخت

و از شانه ها طناب گذر کرد

این سرزمین من چه بی دریغ بود

 

ثقل زمین کجاست ؟

من در کجای جهان ایستاده ام ؟

با باری ز فریادهای خفته و خونین

ای سرزمین من

من در کجای جهان ایستاده ام ... ؟

 

 

خسرو گلسرخی