شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

من عهد تو سخت سست می‌دانستم - مهستی گنجوی

من عهد تو سخت سست می‌دانستم

بشکستن آن درست می‌دانستم

 

این دشمنی ای دوست که با من ز جفا

آخر کردی نخست می‌دانستم

 

مهستی گنجوی

هر ناله که بر سر شتر می‌کردم - مهستی گنجوی

هر ناله که بر سر شتر می‌کردم

در پای شتر نثار دُر می‌کردم

 

هر چاه که کاروان تهی کرد ز آب

من باز به آب دیده پر می‌کردم

 

مهستی گنجوی

رفت آن که سری پر از خمارش دارم - مهستی گنجوی

رفت آن که سری پر از خمارش دارم

چون جان دارم گهی که خوارش دارم

 

بر آمدنش چنان امیدم یارست

گوئی که هنوز در کنارش دارم

 

مهستی گنجوی