شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

خاکستری - محمد ابراهیم جعفری


خاکستری، خاکستری، خاکستری

صبح، مه، باران.‌. ابر، نگاه،خاطره

در من ترانه ای نبود... تو خواندی

در من آیینه ای نبود... تو دیدی

ریشه ای بودم در خواب خاک های متبرک

بی باران، در نگاه تو سبز شدم

برق از چشمانت برخواست، نگاهم بارانی شد

گونه هایت خیس باران، چشم هایت آفتابی

گرگ ها می زایند، بره ها را دریابیم

تو، با چشمانت مرا بنواز

چوبدست چوپانیم سلاحی کارگر خواهد شد

بعد از جنگ، با چوبدستم

انجیر های تازه را برای تو خواهم چید..

با تو خواهم ماند، با تو خواهم خواند

و تو را در بهت آفتابیت خواهم بوسید

اگر ابرها بگذارند...

 

محمد ابراهیم جعفری


کوچه باغ‎های قدیمی - ابراهیم جعفری


"با تیر و کمان کودکی ام

در کوچه باغهای قدیمی

در اندوده درختان باران خورده

سینه گنجشکی را نشانه گرفته بودم

که عاشق تو شدم

گنجشک به شانه‌ام نشست

و من شکارچی ماهری شدم

از آن پس هرگز به شکار پرنده ای نرفتم

هر وقت دلتنگم آواز می خوانم

پرنده می آید

پرنده می‌نشیند

پرنده را می بویم

پرنده را می بوسم

پرنده را‌‌ رها می کنم

و چون شکار دیگری می شود

کودکیام را می بینم

در کوچه باغ های قدیمی

در اندوه درختان باران خورده

با بوی کاهگل و آواز پرنده

به خود می پیچد و

گریه می کند

آی آواز چقدر تورا دوست دارم" .

 

 

 

ابراهیم جعفری

 


صدای مرا، نقاشی کن - ابراهیم جعفری


 

باور کن

گفتم تورا دوست دارم ..

صدای مرا، نقاشی کن..

دلتنگ توام، اندوه مرا،نقاشی کن.

به تو می اندیشم, در غم دیگران,

پندار مرا, نقاشی کن .

گفتی :

در خلائی که هوا نیست,

نه من ترا می خوانم,

نه تو مرا می شنوی.

برایم چراغی بیاور,

بی نور, چگونه نقاشی کنم.. ؟

 

 

 

ابراهیم جعفری