شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

ققنوس - افشین یداللهی


چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم

حق خود از لبخند را با اشک با خون میخریم

 

هر جا سکوت کوچه ها از ترس سنگین تر شود

یک اه همگون می کند تا شهر رنگین تر شود

 

پروانه پشت پیله اش حس کرد راهی هست و رفت

شاید به راه بسته هم باید امیدی بست و رفت

 

شب از درون می پوسد و با یک تلنگر میرود

دستان ما در بند هم دور از تصور میرود

 

چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم

حق خود از لبخند را با اشک با خون میخریم

 

حتی عبور از عشق هم رو به رهایی سخت نیست

بی ذوق آزادی کسی با عشق هم خوشبخت نیست

 

قنقوس برمیخیزد و ما را تماشا میکند

شعله فرو می افتد و در بهت حاشا میکند

 

چله به چله عشق را از غم به شادی میبریم

حق خود از لبخند را با اشک با خون میخریم

با اشک با خون میخریم

 

افشین یداللهی

با همین دیدگان اشک آلود - فریدون مشیری

با همین دیدگان اشک آلود

از همین روزن گشوده به دود

به پرستو به گل به سبزه درود

 

به شکوفه به صبحدم به نسیم

به بهاری که میرسد از راه

چند روز دگر به ساز و سرود

 

سر راه شکوفه های بهار

گر به سر می دهیم با دل شاد

گریه شوق با تمام وجود

 

سالها می رود که از این دشت

بوی گل یا پرنده ای نگذشت

 

اژدها میگذشت و نعره زنان

خشم و قهر و عتاب می فرمود

 

هرگز از یاد دشتبان نرود

آنچه را اژدها فکند و ربود

 

اشک در چشم برگها نگذاشت

مرگ نیلوفران ساحل رود

 

شاید ای خستگان وحشت دشت

شاید ای ماندگان ظلمت شب

 

در بهاری که میرسد از راه

گل خورشید آرزوهامان

سر زد از لای ابرهای حسود

 

شاید اکنون کبوتران امید

بال در بال آمدند فرود

 

پیش پای سحر بیفشان گل

سر راه صبا بسوزان عود

به پرستو به گل به سبزه درود

 

فریدون مشیری