شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

مثل کوهیم - سید تقی سیدی


مثل کوهیم و از این فاصله هامان چه غم است

لذت عشق من و تو نرسیدن به هم است

 

ما دو مغرور، دو خودخواه، دو بد تقدیریم

عاشقى کردن ما شرح عدم در عدم است

 

مثل یک تابلوى نیمه ى نفرین شده اى

دست هر کس که به سوى تو بیاید قلم است

 

عشق را پس زدى اى دوست ولى پیش خدا

هر که از عشق مبّرا بشود ، متهم است

 

مى روى دور نرو قبل پشیمان شدنت

فکر برگشتن خود باش و زمانى که کم است

 

قبل رفتن بنشین خاطره اى زنده کنیم

بنشین چاى بریزم ، بنشین تازه دم است

 

سید تقی سیدی


می تواند که تو را سخت زمینگیر کند - سید تقی سیدی


می تواند که تو را سخت زمینگیر کند

درد یک بغض اگر بین گلو گیر کند

 

آسمان بر سرم آوار شد آن لحظه که گفت

قسمت این است بنا نیست که تغییر کند

 

گفت امید به وصل من و تو نیست که نیست

قصد کردست که یک روزه مرا پیر کند

 

گفت دکتر: من و تو مشکلمان کم خونیست

خون دل میخورم ای کاش که تاثیر کند

 

در دو چشم تو نشستم به تماشای خودم

که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند

 

خواب دیدم که شبی راهی قبرستانم

نکند خواب مرا داغ تو تعبیر کند

 

مشت بر آینه کوبیدم و گفتم شاید

بشود مثل تو را آینه تکثیر کند

 

سیدتقی سیدی

 


نه مثل کوه محکمم نه مثل رود جارى ام - سید تقی سیدی


نه مثل کوه محکمم نه مثل رود جارى ام

نه لایقم به دشمنى نه آن که دوست دارى ام

 

تو آن نگاه خیره اى در انتظار آمدن

من آن دو پلک خسته که به هم نمى گذارى ام

 

تو خسته اى و خسته تر منم که هرز مى روم

تو از همه فرارى و من از خودم فرارى ام

 

زمانه در پى تو بود و لو ندادمت ولى

مرا به بند مى کشد به جرم راز دارى ام

 

شناختند عامیان من و تو را به این نشان

تو را به صبر کردنت مرا به بى قرارى ام

 

چقدر غصه مى خورم که هستى و ندارمت

مدام طعنه میزند به بودنم ، ندارى ام

 

سید تقی سیدی  


خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود - سید تقی سیدی


خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود

سر تمام عزیزانتان جدا نشود

 

برادران شما را یکی یکی نکُشند

میان حرمله ها عمه ای رها نشود

 

کسی به چشم ترحم نگاهتان نکند

خطاب دختر ساداتتان "گدا" نشود

 

مباد قسمت طفلانتان شود سیلی

ح س ی ن گفتن طفلی هجا هجا نشود

 

هوای دست حرامی به مَعجَری نرسد

لگد جواب سوال "مرا کجا..." نشود

 

جوان روانه به میدانِ بی کسی نکنید

شب عروسی دامادتان عزا نشود

 

در آن میانه شنیدم که کودکی میگفت

عمو اگر که بیفتد، دوباره پا نشود ؟

 

خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود

سر تمام عزیزانتان جدا نشود

 

سید تقی سیدی 

 

بی تفاوت می نشینیم از سر اجبار ها - سیدتقی سیدی


بی تفاوت می نشینیم از سر اجبار ها

 مثل از نو دیدن صدباره ی "اخبار" ها

 

 خانه هم از سردی دل های ما یخ میزند

 در سکوت ما ، صدا می آید از دیوار ها

 

هر شبم بی تابی و بی خوابی و بی حاصلی

 حال و روزم را نمی فهمند جز شب کارها

 

 دوستت دارم ولی دیگر نخواهم گفت چون

 "دوستت دارم" شده قربانی تکرار ها

 

 خنده های زورکی را خوب یادم داده ای

 مهربان بودی ولیکن مثل مهماندارها !

 

گفت تا امروز دیدی من دلی را بشکنم؟!

 بغض کردم...خود خوری کردم... نگفتم بارها...

  

سیدتقی سیدی


آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست - سید تقی سیدی


آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست

 پیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیست

 

یک خود آزاری زیباست که من تنهایم

 لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست

 

اشتیاقی به گشوده شدن این گره نیست

ور نه تنهایی من که گره اش محکم نیست

 

من از این فاصله ها هیچ ندارم گله ای

هر چه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست

 

لذتی نیست اگر درد نباشد قبلش

لذتی بیشتر از شور پس از ماتم نیست

 

بی سبب درد که هم قافیه با مرد نشد

آدم بی غم و بی درد دگر آدم نیست

 

تو نبین ساکت و ارام نشستم کنجی

حرف نا گفته زیاد است ولی محرم نیست


سید تقی سیدی  


نه مثل کوه محکمم نه مثل رود جارى‌ام - سید تقی سیدی


نه مثل کوه محکمم نه مثل رود جارى‌ام

نه لایقم به دشمنى نه آن که دوست داری‌ام


تو آن نگاه خیره اى در انتظار آمدن

من آن دو پلک خسته که به هم نمی‌گذاری‌ام


تو خسته اى و خسته تر منم که هرز مى روم

تو از همه فرارى و من از خودم فراری‌ام


زمانه در پى تو بود و لو ندادمت ولى

مرا به بند مى کشد به جرم راز داری‌ام


شناختند عامیان من و تو را به این نشان

تو را به صبر کردنت مرا به بى قراری‌ام


چقدر غصه مى خورم که هستى و ندارمت

مدام طعنه میزند به بودنم،نداری‌ام


سید تقی سیدی