شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

قسم به نم نم باران که دوستت دارم - رضا احسان پور


قسم به نم نم باران که دوستت دارم

به اشکهای خیابان، که دوستت دارم

 

قسم به سعدی و حافظ، به منزوی، قیصر

به شاعران پریشان که دوستت دارم

 

قسم به مجلس مادر، به کاسهء شله زرد

به نذرهای فراوان که دوستت دارم

 

ورای فقه، ورای کلام، باور کن

ورای فلسفه... عرفان... که دوستت دارم

 

بجای اینکه بخواهم ... و یا ... ولش کن! نه!

عجیب نیست کماکان که دوستت دارم

 

قسم نمی خورم اما اگر قسم بخورم

به آیه آیهء قرآن که دوستت دارم ...!

 

رضا احسان پور


خط به خط، اشک‌نویسی مرا می‌خوانی - رضا احسان‌پور


خط به خط، اشک‌نویسی مرا می‌خوانی

رفتنت، رفتنِ جان است، خودت می‌دانی


مثل هر بار که بستی و نرفتی، این بار

چمدان باز کن و باز بگو می‌مانی


هی مرا پس زدی و پیش کشیدی، نکند

پای برگشت نداری که مرا می‌رانی؟

 

بروی باغچه‌ی قالی نُه متری ما

خشک خواهد شد از این غصّه که می‌افشانی


هر چه گفتم که بمان، فایده انگار نداشت . . .

رفتنت، رفتن جان است، خودت می‌دانی!


رضا احسان‌پور



خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم - رضا احسان پور

 

خوبِ من! حیف است حال خوبمان را بد کنیم

  راه رود جاری احساسمان را سد کنیم

 

 عشق، در هر حالتی خوب است؛ خوبِ خوبِ خوب

 پس نباید با "اگر" یا "شاید" آن را بد کنیم

 

 دل به دریا می‌زنم من... دل به دریا می‌زنی؟

 تا توکّل بر هر آنچه پیش می‌آید کنیم

 

  جای حسرت خوردن و ماندن، بیا راهی شویم

 پایمان را نذر راه و قسمتِ مقصد کنیم

 

 می‌توانی، می‌توانم، می‌شود؛ نه! شک نکن

 باورم کن تا "نباید" را "فقط باید" کنیم

 

 زندگی جاریست؛ بسم الله... از آغاز راه    ...

 نقطه‌های مشترک را می‌شود ممتد کنیم

  

آخرش روزی بهار خنده‌هامان می‌رسد

 پس بیا با عشق، فصل بغضمان را رد کنیم

 

 :: رضا احسان‌پور :: مجموعه غزل «چه حرف‌ها   »

:: انتشارات فصل پنجم :: چاپ دوم

باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز! - رضا احسان پور


باران گرفته بود که دیدم تو را عزیز!

ترمز زدم کنار تو گفتم: کجا عزیز؟

 

گفتی: سلام؛ می‌روم آقا خودم... سپاس

گفتم: بیا سوار شو لطفاً بیا عزیز

 

گفتی: مسیرتان به کجا می‌خورد شما؟

گفتم: مسیر با خودتان؛ با شما عزیز

 

لطفاً اگر که زحمتتان نیست، بنده را...

زحمت؟! چه حرف‌ها! شده تا انتها عزیز...

 

باران... نگاه... آینه... باران... نگاه... آه!

مانند فیلم‌ها شده این ماجرا عزیز

 

من غرق روسری تو بودم، تو خیس آب!

 )دور از وجود ناز تو باشد بلا عزیز(

 

من غرق روسری تو بودم که ناگهان

گفتی: همین بغل... چقَدَر بی‌هوا عزیز؟!

 

رفتی و عطر روسری‌ات ماند پیش من

تا بوده غصّه بوده فقط سهم ما عزیز

 

 

رضا احسان پور