شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

گر شادی وصال تو یک دم نمی رسد - محمد رضا شفیعی کدکنی

گر شادی وصال تو یک دم نمی رسد

شادم که جز غمت به دلم غم نمی رسد

خورشید اگر به مشت زری وصل گل خرید

هرگز به پاکبازی شبنم نمی رسد

ای ابر رهگذار، به برقی نوازشی

بر کشت زار ما اگرت نم نمی رسد

چون مرغکان گلشن تصویر شیونم

هرگز به گوش آن گل خرم نمی رسد

با آن که همچو آینه ام در غبار غم

گردی ز من به خاطر همدم نمی رسد

 

محمد رضا شفیعی کدکنی


باران !‌ سرود دیگری سر کن - محمد رضا شفیعی کدکنی


باران !‌ سرود دیگری سر کن

من نیز می دانم که در این سوگ

یاران را

یارای خاموشی گزیدن نیست

اما تو می دانی که در این شب

دیوارهای خسته را

تاب شنیدن نیست

من نیز می دانم که یاران شقایق را

دستی به نفرین

از ستاک صبح پرپر کرد

من نیز می دانم که شب افسانه ی خود را

در گوش بیداران مکرر کرد

اما نمی گویم

دیگر نخواهد رست در این باغ

خونبرگ آتشبوته ای

چون قامت یاد شهیدانش.

یا گل نخواهد داد

پیوند دست نا امیدانش

باران !‌ سرود دیگری سر کن!

شعر تو با این واژگان شسته

غمگین است

ترجیع محزون تو

امشب نیز

چون ترجیع دوشین است

شعری به هنجاری دگر بسرای

آوای خود را پرده دیگر کن

باران ! سرود دیگری سر کن!

 

محمد رضا شفیعی کدکنی


گر درختی از خزان بی برگ شد - محمد رضا شفیعی کدکنی


گر درختی از خزان بی برگ شد

یا کرخت از سورت سرمای سخت

 

هست امیدی که ابر فرودین

برگ ها رویاندش از فر بخت

 

بر درخت زنده بی برگی چه غم

وای بر احوال برگ بی درخت...

 

محمد رضا شفیعی کدکنی