شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

نزل عشقت جان شیرین آورم - خاقانی

نزل عشقت جان شیرین آورم

هدیهٔ زلفت دل و دین آورم

 

چون شراب تلخ و شیرین درکشی

پیشکش صد جان شیرین آورم

 

پیش عناب لبت عناب‌وار

روی خون آلوده پر چین آورم

 

پیش بالای تو هم بالای تو

گوهر از چشم جهان بین آورم

 

واپسین یار منی در عشق تو

روز برنائی به پیشین آورم

 

چون به یادت کعبتین گیرم به کف

کعبتین را نقش پروین آورم

 

نیم رو خاکین چو بوسم پای تو

بر سر از تو تاج تمکین آورم

 

عاشقان دل دادن آئین کرده‌اند

من به تو جان دادن آئین آورم

 

عار چون داری ز خاقانی که فخر

از در تاج سلاطین آورم

 

خاقانی

 

 

وقتی حصار غربت من تنگ می شود - محمدعلی بهمنی

وقتی حصار غربت من تنگ می شود

هر لحظه بین عقل و دلم جنگ می شود

 

از بس فرار کرده ام از خویش خویشتن

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

 

گاهی به ترکتازی شعرم خوشم ولی

گاهی کمیت شاعری ام لنگ می شود

 

هرچند می شکیبیم بر عشق باز هم

گاهی دلم اسیر دل سنگ می شود

 

گر یک نظر بر روی شما کرد یار ما

دنیای عشق با تو هماهنگ می شود

 

گاهی دلم برای خودم تنگ می شود

یا لحظه به نای غمش چنگ می شود

 

گاهی زمین به تمامی فراخی اش

در پیش کلبه کوچک ما, تنگ می شود

 

گاهی لطافت سحری ام به وقت ذکر

با باده سحری اش جنگ می شود

 

گاهی به محتسب برسد عقل و دین من

گاهی ز مستی ام همه جان سنگ می شود

 

گاهی فغان نمی رسد به هر کسی

گاهی دلم به نای نی اش رنگ می شود

 

گر شعر گفتم به هوای رخ عزیز

این شعر هم به هوایش ننگ می شود

 

"محمدعلی بهمنی"

باد از کوچه های تاراج زده ی پاییز- علی ایلکا

باد از کوچه های تاراج زده ی پاییز

برگهای طلا شده را به غنیمت میبرد

قدم میزنم

نه برای غارت یادگاری پاییز

قدم میزنم تا شاید میان این همه تنهایی

قافیه ای پیدا کنم

شبیه نبودنِ تو.

وقتی تو نیستی فرقی نمیکند که چقدر دیگران باشند

منِ بی تو

شبیه تنهایی کوه است وهزار آواز پرنده

 که هستند ولی تنهایی کوه همچنان، تنهاییست با همان سکوت و اندوه.

 

 علی ایلکا