شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

من گفته بودم عاشقم، اما فراموشش کن ای دوست! - ناصر فیض


من گفته بودم عاشقم، اما فراموشش کن ای دوست!

از عشق اگر یک شعله در من مانده خاموشش کن ای دوست


نشنیده گیر آری اگر از عشق، حرفی با تو گفتم

مُرد آن عروس آرزوها پنبه در گوشش کن ای دوست


من تا سراب عاشقی صد بار از این دریا گذشتم

چون موج از این افسانه بگذر، ترک آغوشش کن ای دوست


می‌خواستم با عشق فرداهای روشن را ببینم

دیگر نگاهم را بگیر از من، سیه‌پوشش کن ای دوست


خط می‌زنم نام تو را از خاطرم، یاد تو را نیز

از من اگر نامی به یادت مانده مخدوشش کن ای دوست


عاشق شدم تا اتفاقی تازه در عالم بیفتد

این اتفاق افتاد، باور کن! فراموشش کن ای دوست

 

ناصر فیض


نیامدم که بخواهم کنار من باشی - ناصرفیض


نیامدم که بخواهم کنار من باشی

میان این همه بیگانه یار من باشی

 

دلم گرفته تر از بغض مهربان شماست

مباد آن که شما غمگسار من باشی

 

تو ای ستاره ی وحشی که کهکشان زادی

مخواه روی زمین بر مدار من باشی

 

من از اهالی عشقم، نه از حوالی جبر

خطاست این که تو در اختیار من باشی

 

ولی، نه! من که در اینجا دچار پاییزم

چگونه از تو نخواهم بهار من باشی

 

تو می توانی از آن چشم های خورشیدی

دریچه ای به شب سرد و تار من باشی

 

همیشه کوه بمان تا همیشه نام تو را

صدا کنم که مگر اعتبار من باشی

 

ناصر فیض


چرا برای تو این حرف ساده روشن نیست - ناصر فیض


چرا برای تو این حرف ساده روشن نیست؛

پُر است این چمدان از تو، چیزی از من نیست

 

سفر همیشه به نام تو می شود آغاز

که بی حضور تو تکلیف جاده روشن نیست

 

چگونه نشکنم ای عشق! ای عذاب بلیغ!

دل است این که به من داده اند، آهن نیست

 

فریب وسوسه خوردن گناه آدم بود

گناه آدم و حوّا که سیب خوردن نیست!

 

نگاه کن! همه چیز از نگاه من پیداست

چرا برای تو این حرف ساده روشن نیست؟

 

ناصر فیض


من بغض سنگینم، سکوتم، تو صدایم باش - ناصر فیض


من بغض سنگینم، سکوتم، تو صدایم باش

حرفی بزن! هنگامه ی آوازهایم باش


 آنجا تو، اینجا هر چه از من دور و بیگانه است

ای دور نزدیک! ای همین جا! آشنایم باش


 یک سو خدا، یک سو پُر از اهریمن و طوفان

وقتی خدایی نیست با من، ناخدایم باش


 دنبال خود می گردم و گم می شوم در خویش

در جاده های سمت پیدا پا به پایم باش


 تا با جنون و عشق درگیرم صدایم کن!

تا بشکنم در خویش، فریاد رهایم باش


 من آنکه می خواهی برایت می شوم اما

تو آنکه می خواهی خودت باشی برایم باش

 

ناصر فیض