شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

به هزار دلیل دوستت دارم - حامد ابراهیم پور


به هزار دلیل دوستت دارم

 آخرینش می‏تواند

 کیف کوچکت باشد

 بازشده در جوی آب

 یا وقتی که

 گرفته بودی پیشانی‏ات را

 لبخند می‏زدی...

  آخرینش می‏تواند

  اولین بوسه‏ یمان باشد

  در آسانسور دانشگاه

  یا همین تخمه شکستن یواشکی

  توی سینما.

 به هزار دلیل دوستت دارم

 آخرینش می‏تواند

  دست‏هایت باشد

 روی صورت من

 تا خدا و ابلیس

  اشک‌هایم را نبینند

 

 یا روزی که

 در میدان ولی عصر

 زمزمه کردی در گوشم:

 قرار نیست هیچ‏کس بیاید...

 

 به هزار دلیل دوستت دارم

 آخرینش می‏تواند

 سرفه نکردنت باشد

 روی سیگارهای من

 می‏تواند

 ناشیانه آشپزی کردنت باشد

 ناشیانه عشق‏بازی کردنت...

 به هزار دلیل دوستت دارم

 آخرینش می‏تواند

  لنگه کفش خونی‏ات باشد

  روی پیاده‏رو

 وقتی تن ات را

  روی دست می‏بردند.

 

 می‏تواند حسرت گیسوانت باشد

 برای بوسیدن آفتاب

 وقتی با روسری خاکت کردند...


 حامد ابراهیم پور


اولین بار اولین یار - شهیار قنبری


اولین بار اولین یار

اولین دل دل دیدار

اولین تب اولین شب

سرفه های خشک سیگار

زنگ آخر زنگ غیبت

وقت خوب سینما بود

زنگ نور و زنگ سایه

امتحان بوسه ها بود

اولین بار اولین بار

آخرین فرصت ما بود

بهترین جای ترانه

بهترین جای صدا بود

اولین بار اولین یار

 

کشف طعم بوسه ی تو

مثل کشف یخ و آتش

کشف بی مرگی و ایثار

کشف گستاخی آرش

اولین دروغ ساده

اولین شک بی اراده

وحشت سر رفتن از عشق

گریه های سر نداده

اولین بار اولین یار

 

اولین نامه ی کوتاه

درشبی ساکت و سیاه

خطی از دلواپسی ها

از من و تو تاخود ماه

اولین بغض حسادت

کنج دنج شب عادت

بستری از درد و هذیان

تا ضیافت تا عیادت

اولین بار اولین بار

آخرین فرصت ما بود

بهترین جای ترانه

بهترین جای صدا بود

اولین بار اولین یار

 

کشف طعم بوسه ی تو

مثل کشف یخ و آتش

کشف بی‌مرگی و ایثار

کشف گستاخی آرش

اولین دروغ ساده

اولین شک بی اراده

وحشت سر رفتن از عشق

گریه های سر نداده

اولین بار اولین یار

اولین بار اولین بار

...

 

شهیار قنبری


رستاخیز


من تمامی ِ مردگان بودم:

مرده ی پرندگانی که می خوانند

و خاموش اند،

مرده ی زیبا ترین جانوران

بر خاک و در آب

مرده ی آدمیان همه

از بد و خوب...

من آنجا بودم

در گذشته

بی سرود.

با من رازی نبود

نه تبسمی

نه حسرتی.

به مهر

مرا

بی گاه

در خواب دیدی

و با تو بیدار شدم...

 


احمد شاملو

19 مرداد 1359


از کتاب: ترانه‌های کوچک غربت



دیدار ما هرچند دورادور، زیباست ! - رویا باقری


دیدار ما هرچند دورادور، زیباست !

دیگر پذیرفته م که ماه از دور زیباست

هرچند موسایت نخواهم شد ولی باز
از تو چه پنهان ! دردو دل با طور زیباست

دنیا همیشه دل به خواه ما نبوده ؛
باور بکن بعضی گره ها کور زیباست

بس کن عزیزم طاقت باران ندارم
این چشم ها ... این چشم ها مغرور زیباست !

هرچند شب با نور سرد ماه?جور است
اما شب چشمان تو ناجور زیباست

وقتی که دریا تنگ ماهی های خسته ست
مُردن میان تارو پود تور زیباست


وقتی که غم هایم غم ِعشق تو باشد
از مهد چشمانم اگر تا گور ...زیباست !

 

رویا باقری


به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد - سجّاد سامانی

به رسم صبر ، باید مَرد آهش را نگه دارد

اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد

 

پریشان است گیسویی در این باد و پریشان‌تر

مسلمانی که می‌خواهد نگاهش را نگه دارد

 

عصای دست من عشق است، عقل سنـگدل بـگذار

که این دیوانه تنها تکیه‌گاهش را نگه دارد

 

به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم

خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد

 

دلم را چشم‌هایش تیرباران کرد ، تسلیمم

بگویید آن کمان‌ابرو سپاهش را نگه دارد

 

 

سجّاد سامانی

روئین روح - سید علی صالحی



مرگ را حقیر می کنند ، عاشقان

زندگی را بی نهایت

بی آنکه سخنی گفته باشند جز چشمهایشان

 

فراتر از حریم فصول می میرند

بی نشان

در فصلی بی نام

بی صدا ، ترانه می شوند بر لب ها

 

در اوج می مانند

همپای معراج فرشتگان

بی آنکه از پای افتاده باشند از زخمهایشان

عاشقان ایستاده می میرند

عاشقان ایستاده می مانند

 

سید علی صالحی


می‌روی ، برمی‌گردی - سید علی صالحی

می‌روی ، برمی‌گردی ، قدم می‌زنی

ما نشسته‌ایم

ما ساکت و خاموش نگاهت می‌کنیم

انگار بوی کبریت و کبوتر سوخته می‌آید

می‌گویی یک نفر اینجا

این گل سرخ را بوییده است

یک نفر اینجا بوی بوسه می‌دهد

یکی از میان شما خوابِ ستاره دیده است

 

ما می‌ترسیم

خاموشیم

نگاهت می‌کنیم

فقط یکی از میان ما آهسته می‌پرسد

سردت نیست ؟

بفرما کنارِ سنگچینِ روشن رویا

همه‌ی ما اهلِ همین حوالیِ غمگینیم

نگرانِ آسمانِ اخم‌کرده‌ی بی‌کبوتر نباش

فردا حتما باران خواهد آمد

 

می‌روی ، برمی‌گردی ، قدم می‌زنی

می‌گویی آب در اجاقِ روشن بریزیم

آب در اجاقِ روشن می‌ریزیم

می‌گویی دیدنِ روشنایی خوب نیست

شنیدنِ رویا بد است

و باران به خاطر شماست که نمی‌بارد

 

ما می‌ترسیم

خاموشیم

نگاهت می‌کنیم

و دیگر کسی از میانِ ما

به سنگچینِ روشنِ رویا نمی‌اندیشد

به کبوتر و کبریت

به ارغوان و آینه نمی‌اندیشد

 

برمی‌خیزیم ، می‌رویم ، برمی‌گردیم

و باز بعد از هزار سالِ تمام

ترا و دریا را می‌شناسیم

 

برایت بوسه و باران آورده‌ایم

نترس عزیزم ، نترس

 

سید علی صالحی


تنهایی یک درختم


تنهایی ِ یک درختم

و جز این‌ام هنری نیست

که آشیان تو باشم!

 


احمد شاملو

آمدی ... پنجره ای رو به جهانم دادی - اصغر معاذی


آمدی ... پنجره ای رو به جهانم دادی

ماه را در شبِ این خانه نشانم دادی

 

چشمهایم را از پشت گرفتی ناگاه

نفسم را بند آوردی و جانم دادی

 

جان به لب آمد و اسم تو نیامد به زبان

تا به شیرینیِ یک بوسه دهانم دادی

 

از گُلِ پیرهنت ، چوب لباسی گُل داد

در رگِ خانه دویدی ... هیجانم دادی

 

در خودم ریخته بودم غمِ دریاها را

چشمه ام کردی و از خود جرَیانم دادی

 

سر به زانوی تو خالی شدم از آن همه بغض

مثل یک خوشه ی انگور ، تکانم دادی

 

شوقِ این جانِ به تنگ آمده ، آغوشِ تو بود

آن چه می خواستم از عشق ، همانم دادی

 

تو در این خانه ی بی پنجره ، "صبح" آوردی

روشنم کردی و از مرگ ، امانم دادی ...!

 

اصغر معاذی

 


سینه ام این روزها بوی شقایق می دهد - کاظم بهمنی


سینه ام این روزها بوی شقایق می دهد

 داغ از نوعی که من دیدم تو را دق می دهد


 "او" که اخمت را گرفت و خنده تقدیم تو کرد

 آه را می گیرد از من جاش هق هق می دهد


 برگ هایم ریخت بر روی زمین؛ یعنی درخت

 خود به مرگ خویشتن رای موافق می دهد


 چشمهایت یک سوال تازه می پرسد ولی

 چشمهایم پاسخت را مثل سابق می دهد


  زندگی توی قفس یا مرگ بیرون از قفس ؟

 دومی ! چون اولی دارد مرا دق می دهد

 

کاظم بهمنی

ما را می‌گردند - سید علی صالحی

ما را می‌گردند

می‌گویند همراه خود چه دارید ؟

ما فقط

رویاهایمان را با خود آورده‌ایم

پنهان نمی‌کنیم

چمدان‌های ما سنگین است

اما فقط

رویاهایمان را با خود آورده‌ایم .

 

سید علی صالحی

ارگ بم - حامد عسکری


من « ارگ بم » و خشت به خشتم متلاشی

تو « نقش جهان »، هر وجبت ترمه و کاشی

این تاول و تب‌خال و دهان سوختگی‌ها

از آه زیاد است، نه از خوردن آشی

 از تُنگ پریدیم به امید رهایی

ناکام تقلایی و بیهوده تلاشی

یک بار شده بر جگرم  زخم نکاری؟

یک بار شده روی لبم بغض نپاشی؟

هر بار دلم رفت و نگاهی به تو کردم

بر گونه‌ی سرخابی‌ات افتاد خراشی

از شوق هم‌آغوشی و از حسرت دیدار

بایست بمیریم چه باشی چه نباشی


 

حامد عسکری


با این غزل که اسم ندارد چه میکنی؟! - حامد ابراهیم پور


از روزهای رد شده حرفی نزن ، ولی

بوی تو را گرفته سکون بدن ، ولی

 

نفرت از این دو حرف مرا داغ می کند:

این عنکبوت ماده با نام زن ، ولی

 

آسوده باش ! نفرت شاعر شکستنی ست

مثل غرور ، مثل دل گیج من ، ولی

 

باور نکردنی ست ، مرا دفن می کنی

باور نکردنی ست بدون کفن ، ولی

 

شاعر ـ که مُرده است ـ فقط شعر می شود

از آن دو تا پرنده ی در پیرهن ، ولی

 

دیوانه شو ! کتاب مرا پاره پاره کن

روی کتاب اسم مرا خط بزن ، ولی

با این غزل که اسم ندارد چه می کنی ؟ !

 

نقاش من ! برای نشستن زمین بده

مار از خودم ، تو با قلمو آستین بده

 

رنگ سیاه روی سر و صورتم بریز

خطّی بکش ، میان دو ابروم چین بده

 

یک خانه »ـ انتظار بزرگیست « پس فقط

یک مشت خاک در عوض سرزمین بده

 

حالا دو بال ـ اگر چه کمی سخت می شود ـ

یا نه ! فقط برای پریدن یقین بده !

 

از روی چشم های شما پرت می شوم

با رنگ سرخ بر ورقه نقطه چین بده...

 

مردم صدای جیغ تو را هیس، هیس، هیس !

ـ باشد ادامه می دهم ، این بار سین بده :

 

ـ سرما کشنده است ، مرا خاک کن ، برو

از روی بوم نعش مرا پاک کن ، برو !

 

در خوابهای شاعر این داستان برقص

با ضرب خنده های خودت تن تتن ، ولی

 

رؤیای نیمه کاره ! تو شیرین نمی شوی

من هم برای تو نشدم کوه کن ، ولی

 

آهو نه ! هی شبیه خودت عنکبوت شو !

هی تار . . . تار . . . تار به دورم بتن ، ولی

من هیچ وقت طعمه خوبی نمی شوم !

 

باور نکردنیست ! مرا دفن کرده ای

بوی تو را گرفته تمام کفن ولی . . .

 

حامد ابراهیم پور


دلتنگی خیابان شلوغی‌ست - علیرضا روشن


دلتنگی خیابان شلوغی‌ست

که تو در میانه‌اش ایستاده باشی

ببینی می‌آیند

ببینی می‌روند

و تو هم‌چنان ایستاده باشی.  

 

 

علیرضا روشن

بوی باران - قیصر امین پور


ای که بوی باران شکفته در هوایت

 

یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت

 

شد خزان به پایت بهار باور من

 

سایه بان مهرت نمانده بر سر من

 

جز غمت ندارم به حال دل گواهی

 

ای که نور چشمم در این شب سیاهی

 

چشم من به راهت همیشه تا بیایی

 

باغ من بهارم بهشت من کجایی؟

 

جان من کجایی

کجایی

که بی تو دل شکسته ام

 

سر به زانوی غم نهاده ام ، به گوشه ای نشسته ام

 

آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا

 

مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا

 

ای گل آشنا بیا

 

بیقرارم بیا

 

وای از این غم جدایی

وای از این غم جدایی

وای از این غم جدایی

وای از این غم جدایی

 

 

قیصر امین پور