شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

رفیق - شهراد میدری

باز هم باران زد و یادِ تو افتادم رفیق

باز با آهی بهانه دستِ دل دادم رفیق

شیشه هایِ مِه گرفته محوِ تصویرِ تواند

گرچه می‌دانم تو دیگر نیستی یادم رفیق

عطرِ خیسِ خاطرات و بویِ نم نم هایِ شعر

در هوایت سخت می‌گیرد دلِ آدم رفیق

گرچه مدتهاست سرشار از سکوتی خسته ام

بغض دارم در گلو و غرقِ فریادم رفیق

از بهارِ رفته تنها حسرتی مانده به جا

مثلِ برگی در خزان، آشفته یِ بادم رفیق

دیشبی که در بساطم آه بود و ماه بود

من نشانیِ تو را به گریه ها دادم رفیق

گرچه دوری، هیچ کس این حد به من نزدیک نیست

آنچنان که هستی انگاری تو همزادم رفیق

خاطرت خیلی عزیز و خاطراتت بیشتر

بی‌هوا این شعر را سویت فرستادم رفیق

شعرِ من را خواندی و من را نیاوردی به‌جا

دوستِ دیرینه ات

با مهر:

شهرادم

رفیق

 

 شهراد میدری

دانلود دکلمه علی ایلکا