شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

دوست داشتن - نادر ابراهیمی


من از دوست داشتن،

تنها یک لیوان آب خنک

در گرمای تابستان می‌خواستم.

من برای گریستن نبود که خواندم،

من آواز را

برای پر کردن لحظه‌‌های سکوت می‌خواستم.

من هرگز نمی‌خواستم از عشق برجی بیافرینم،

مه‌آلود و غمناک با پنجره‌های مسدود و تاریک.

دوست داشتن را

چون ساده‌ترین جامه‌ی کامل عید کودکان می‌شناختم.

هلیا!

تو زیستن در لحظه‌ها را بیاموز

و از جمیع فرداها پیکر کینه‌توز بطالت را میافرین!

 

نادر ابراهیمی

 

از کتاب: بار دیگر شهری که دوست می داشتم


آشنایی تازه - نادر ابراهیمی


هر آشنایی تازه، اندوهی تازه است... مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است .

 

نادر ابراهیمی

می توان به سوی رهایی گریخت - نادر ابراهیمی


می توان به سوی رهایی گریخت؛ اما بازگشت ما به اسارت نابخشودنی است.

 

 نادر ابراهیمی


سخن عاشقان - نادر ابراهیمی


سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست...عاشق کم است سخن عاشقانه فراوان... عشق عادت نیست، عادت همه چیز را ویران می کند از جمله عظمت دوست داشتن را...از شباهت به تکرار می رسیم، از تکرار به عادت، از عادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت

 

نادر ابراهیمی

ایمان من به تو - نادر ابراهیمی


ایمان من به تو

ایمان من به خاک است

ایمان من به رجعت هر شوکتی ست

که در تخریب بنای پوسیده ی اقتدار دیگران

نهفته است

تو

چون دستهای من

چون اندیشه های سوگوار این روزهای تلخ

و چون تمام یادها

از من جدا نخواهی شد

 

نادر ابراهیمی



عشق افسانه ای - نادر ابراهیمی


من هرگز نخواستم از عشق افسانه ای بیافرینم ، باور کن !

من میخواستم با دوست داشتن زندگی کنم.

کودکانه، ساده، روستایی.

من از دوست داشتن فقط لحظه ها را میخواستم. آن لحظه که تو را به نام می نامیدم.

من برای گریستن نبود که خواندم. من آواز را برای پر کردن لحظه های سکوت می خواستم.

من هرگز نمی خواستم از عشق برجی بیافرینم مه آلود و غمناک با پنجره های مسدود و تاریک..

دوست داشتن را چون ساده ترین جامه کامل عید کودکان می شناختم.

اما تو زیستن در لحظه ها را بیاموز رجعتی دیگر باید،

به حریم مهربانی گلهای نرم ابریشم به رنگ روشن پرهای مرغ دریایی به باد صبح که بیدار می کند.

چه نرم، چه مهربان، چه دوست ..

و دوست داشتن به همین سادگیست به همین پاکی و به همین بی آلایشی...

 

نادر ابراهیمی


عشق ... - نادر ابراهیمی


عشق، از خودخواهی ها و خود پرستی ها گذشتن است اما، این سخن به معنای تبدیل شدن به دیگری نیست.

 

نادر ابراهیمی

من هرگز نخواستم - نادر ابراهیمی


من هرگز نخواستم از عشق افسانه ای بیافرینم، باورکن

من می خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم-کودکانه و ساده و روستایی

من هرگز نمی خواستم از عشق برجی بیافرینم ،مه آلود و غمناک با پنجره های مسدود و تاریک   


    نادر ابراهیمی

بانوی بزرگوار من! - نادر ابراهیمی


بانوی بزرگوار من!

به راستی که چه در مانده اند آنها که چشم تنگشان را به پنجره های روشن و آفتابگیر کلبه های کوچک دیگران دوخته اند...

 

و چقدر خوب است که ما (تو و من) هرگز خوشبختی را در خانه همسایه جستجو نکره ایم.


 نادر ابراهیمی

بانوی من! - نادر ابراهیمی


بانوی من!

یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست _ یک روز عاقبت.

نه با سفری یک روزه

نه با سفری بلند

بل با آخرین سفر

یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست _ یک روز عاقبت.

نه با کلامی کم توشه از مهربانی

نه با سخنی توبیخ کننده

بل با آخرین کلام.

یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست _ یک روز عاقبت.

تو باید بدانی عزیز من

باید بدانی که دیر یا زود _ اما، دیگر نه چندان دیر_ قلبت را خواهم شکست؛ و کاری جز این هم نمی توان کرد. اما اینک، علیرغم این شکستن محتوم قریب الوقوع _ که می دانم همچون درهم شکستن چلچراغی بسیار ظریف و عظیم، فرو ریخته از سقفی بسیار رفیع خواهد بود _ آنچه از تو می خواهم _ و بسیاری از یاران، از یارانشان خواسته اند _ این است که بر مرده ام دل نسوزانی، اشک بر گورم نریزی، و خود را یکسره به اندوهی گران و ویرانگر وانسپاری...

اینک احساس و اقرار می کنم که آرزویی مانده است _ آرزویی بر آورده نشد؛ و آن این است که تو را از پی مرگم اشک ریزان و نالان و فریاد زنان و نفرین کنان نبینم، همچنان فرزندانم را، دوستانم را، یاران و هم اندیشانم را...

اینبار هم دیر شد...

 

 نادر ابراهیمی

 

به یاد داشته باش - نادر ابراهیمی


به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس می‌دارد، یک مرد هر چه را که می‌تواند به قربان‌گاهِ عشق می‌آورد، آن‌چه فدا کردنی‌ست فدا می‌کند، آن چه شکستنی‌ست می‌شکند و آن‌چه را تحمل‌سوز است تحمل می‌کند، اما هرگز به منزل‌گاهِ دوست داشتن به گدایی نمی‌رود.

 

 نادر ابراهیمی