شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

گنجشک من ! پر بزن درزمستانم لانه کن - حسین منزوی


گنجشک من ! پر بزن درزمستانم لانه کن

با جیک جیک مستانت خانه را پر ترانه کن

 

چون مرغکان بازیگوش از شاخی به شاخی بپر

از این بازویم پر بزن بر این بازویم خانه کن

 

با نفست خوشبختی را به آشیانم بوزان

با نسیمت بهار را به سوی من روانه کن

 

اول این برف سنگین را از سرم پک کن سپس

موهای آشفته ام را با انگشتانت شانه کن

 

حتی اگر نمی ترسی از تاریکی و تنهایی

تا بگریزی به آغوشم ترسیدن را بهانه کن

 

با عشقت پیوندی بزن روح جوانی را به من

هر گره از روح مرا بدل به یک جوانه کن

 

چنان شو که هم پیراهن هم تن از میان برخیزد

بیش از اینها بیش از اینها خود را با من یگانه کن

 

زنده کن در غزل هایم حال و هوای پیشین را

شوری در من برانگیزد و شعرم را عاشقانه کن

 

حسین منزوی

 

رسید یار و ندیدیم روی یار افسوس - هاتف اصفهانی


رسید یار و ندیدیم روی یار افسوس

گذشت روز و شب ما به انتظار افسوس

گذشت عمر گرانمایه در فراق دریغ

نصیب غیر شد آخر وصال یار افسوس

گریست عمری آخر ز بیوفائی چرخ

ندید روی تو را چشم اشکبار افسوس

خزان چو بگذرد از پی بهار می‌آید

خزان عمر ندارد ز پی بهار افسوس

به خاک هاتف مسکین گذشت و گفت آن شوخ

ازین جفاکش ناکام صد هزار افسوس

 

هاتف اصفهانی


دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش - هاتف اصفهانی


دانی که دلبر با دلم چون کرد و من چون کردمش

او از جفا خون کرد و من از دیده بیرون کردمش

گفتا چه شد آن دل که من از بس جفا خون کردمش

گفتم که با خون جگر از دیده بیرون کردمش

گفت آن بت پیمان‌گسل جستم ازو چون حال دل

خون ویم بادا بحل کز بس جفا خون کردمش

ناصح که می‌زد لاف عقل از حسن لیلی وش بتان

یک شمه بنمودم به او عاشق نه مجنون کردمش

ز افسانهٔ وارستگی رستم ز شرم مدعی

افسانه‌ای گفتم وزان افسانه افسون کردمش

از اشک گلگون کردمش گلگون رخ آراسته

موزون قد نو خاسته از طبع موزون کردمش

هاتف ز هر کس حال دل جستم چو او محزون شدم

ور حال دل گفتم به او چون خویش محزون کردمش

 

هاتف اصفهانی


تو سهم من نمی شوی همیشه آه می کشم - سوسن درفش


تو سهم من نمی شوی همیشه آه می کشم

به روی بوم رفتنت کمی نگاه می کشم


تمام حسرت منی ! میان سینه ام بمان !

تو را شبیه یوسفی درون چاه می کشم


به آسمان شب قسم! اگر تو مال من 

شوی

زمین زمین بهشت نه !  فقط گناه می کشم


به بادها خبر بده ! به شوق بوسه های تو

به جای کوه غم شبی غبار کاه می کشم


به خلوت و سکوت من قدم که رنجه میکنی

 تو را زلال مثل رود به رنگ ماه می کشم


خیال نازک مرا تو تنگ تر بغل بگیر

مرا بغل نمی کنی ؟!  دوباره آه می کشم




سوسن درفش



من مناجات درختان را هنگام سحر - فریدون مشیری


من مناجات درختان را هنگام سحر

رقص عطر گل یخ را با باد

 

نفس پاک شقایق را در سینه کوه

صحبت چلچله ها را با صبح

 

بغض پاینده هستی را در گندم زار

گردش رنگ و طراوت را در گونه گل

 

همه را میشنوم

 

می بینم

 

من به این جمله نمی اندیشم

 

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو می اندیشم

همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو میاندیشم

 

 

فریدون مشیری


بر چهره گل نسیم نوروز خوش است - خیام


بر چهره گل نسیم نوروز خوش است

در صحن چمن روی دل‌افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

 

خیام

 

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود - افشین یداللهی


گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

 

گاهی همان کسی که دم از عقل میزند

در راه هوشیاری خود مست می رود

 

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب خون شده بشکست میرود

 

اول اگرچه با سخن از عشق آمده

آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

 

گاه یکسی نشسته که غوغا به پا کند

وقتی غبار معرکه بنشست می رود

 

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد

آن دیگری همیشه به پیوست می رود

 

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

 

هرجند مضحک است و پر از خنده های تلخ

بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود

 

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست

تیریست بی نشانه که از شست می رود

 

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند

اما مسیر جاده به بن بست می رود

 

افشین یداللهی


گـــرگم و دربــــه در خصــــــلت حیـــوانی خویش - حسین زحمتکش


گـــرگم و دربــــه در خصــــــلت حیـــوانی خویش

ضــــرر اندوختـــم از این همه "چوپـــانی" خویش

  

تا نفهمنــــد "خــــلایق" کـــــه چه در "سر" دارم

 سالیــانی زده ام "مُهــر" به "پیشـــانی" خویش!

 

منــــم آن ارگ! کـــــه از خــــواب غــرور آمیزش

 چشم واکـــرده "سحــــرگاه" به ویـرانی خویش

  

رد شـــــدی از بغـــــل مسجــــــد و حـــالا باید...

 یا بچسبیــم به "تـــو" یا به "مسلمــانی" خویش

  

گاه دیــــــن باعث دل "سنــــگی" ما آدم هاست

 "حاجیـــــان" رحـــــم ندارند به "قـربانی" خویش

 

 توبه گیریم که بازست درش! سـودش چیست؟!

من که اقــــــرار ندارم به پشیمــــــانی خویش!

 

مُهـــــر را پس بـــــده ای شیــخ کـه من بگذارم

سر بی حوصـــله بر نقطـــــه ی پایــانـــی خویش

 

حسین زحمتکش


پس از چندی کند یک لحظه با من یار دورانش - هاتف اصفهانی


پس از چندی کند یک لحظه با من یار دورانش

که داغ تازه‌ای بگذاردم بر دل ز هجرانش

پس از عمری که می‌گردد به کامم یک نفس گردون

نمی‌دانم که می‌سازد؟ همان ساعت پشیمانش

چو از هم آشیان افتاد مرغی دور و تنها شد

بود کنج قفس خوشتر ز پرواز گلستانش

ز بی‌تابی همی جویم ز هر کس چارهٔ دردی

که می‌دانم فرو می‌ماند افلاطون ز درمانش

دلش سخت است و پیمان سست از آن بی‌مهر سنگین‌دل

نبودم شکوه‌ای گر چون دلش می‌بود پیمانش

به من گفتی که جور من نهان می‌دار از مردم

تو هم نوعی جفا می‌کن که بتوان داشت پنهانش

تن هاتف نزار از درد دوری دیدی و دردا

ندانستی که هجرانت چها کرده است با جانش


هاتف اصفهانی


رسیده‌ام به خدایی که اقتباسی نیست - فاضل نظری


رسیده‌ام به خدایی که اقتباسی نیست

شریعتی که در آن حکم ‌ها قیاسی نیست


خدا کسی ست که باید به دیدنش بروی

خدا کسی که از آن سخت می‌هراسی نیست


به «عیب پوشی » و « بخشایش» خدا سوگند

خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیست


به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل

که خودشناسی تو جز خدا شناسی نیست


دل از سیاست اهل ریا بکن، خود باش

هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست


فاضل نظری


کتاب ضد 

به نسیمی همه ی راه به هم می ریزد - فاضل نظری


به نسیمی همه ی راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد؟


سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد


عشق بر شانه ی هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد


آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه ی کوتاه به هم می ریزد


آه! یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد


فاضل نظری 


کتاب گریه های امپراطور


چـیزی به نام زندگـانی - پژمان بختیاری


سـالها   چـیزی   به   نام   زندگـانی  داشتم

خواب مغشوشی در آغوشی جوانی داشتم

 

 آرزویی،  حسرتی،  خـوابی، خـیالی،  قصه یی

یک  چنین  چـیزی  به  نام زندگـانی داشتم

 

خنده یی ازجهل و مستی داشتم بر لب از آنک

غفلتی  از  غـم  به  نام   شادمانی  داشتم

 

 در فراخای   جهان  از  تنگ چشمی های خلق

خاطـری  آسـوده   از  بی آشیانـی  داشـتم

 

زیستم   با تنگدستی های   طـاقت سوز  لیک

آنچه   را   آزادگـان   دارند  و   دانی  داشتم

 

شکوه از بی همزبانی کم کن ای عارف که من

در   کنار   او   فـغان    از    بی زبانی  داشتم

 

پژمان بختیاری

 

 

منگر چنین به چشمم، ای چشم آهوانه - حسین منزوی


منگر چنین به چشمم، ای چشم آهوانه

ترســــم قـــرار و صبـــرم برخیزد از میانه

 

ترسم به نام بوسه غارت کنم لبت را

با عذر بی قراری ، ایــــن بهترین بهانه

 

ترسم بسوزد آخـــــر، همراه من تو را نیز

این آتشی که از شوق در من کشد زبانه

 

چون شب شوداز این دست، اندیشه‌ای مدام است

در بـــــرکشیدنت مست، ای خــــواهش شبـــانـــه

 

ای رجعت جوانی، در نیمه راه عمرم

برشاخه ی خزانم نا گـــــه زده جوانه

 

ای بخت ناخوش من، شبرنگ سرکش من

رام  نوازش  تــــو، بــــی تیـــــــــغ  و تازیانه

 

ای مرده در وجودم ، با تـو هراس توفان

ای معنی رهایی! ای ساحل! ای کرانه

 

جانم پراز سرودی است، کز چنگ تو تراود

ای شـــــور ای ترنــــم،ای شـعر ای ترانه

 

حسین منزوی


 

وقتی که نباشی - افشین یداللهی


کوچه وقتی که نباشی رگ خشکیده ی شهره

ماه تو گوش خونه گفته دیگه با پنجره قهره

 

سقف دلبستگی بی تو واسه من سایه نداره

دلم از روزی که رفتی دیگه همسایه نداره

 

تو پی کدوم ستاره پشت ابرا خونه کردی

رفتی و چیزی نگفتی گریه رو بهونه کردی

 

من سوال ساده تو / تو جواب مشکل من

ردپای رفتن تو روی صحرای دل من

 

وقتی آسمون شبهام زیر سایه چشاته

وقتی حتی این ترانه رنگ غربت صداته

 

نمی ذارم این دو راهی سر راه ما بشینه

نمی ذارم این جدایی رنگ فردا رو ببینه

 

شبو با فانوس اشکت می برم به روشنایی

با تو میرسم دوباره به طلوع آشنایی

 

می دونم هر جا که باشی دل تو اهل همین جاست

واسـه من تو ایــنجــا اول و آخر دنیاست

 

اول و آخر دنیاست  ...

 

افشین یداللهی


حسرت همیشگی - قیصر امین پور


حرفهای ما هنوز ناتمام...

 

تا نگاه می کنی:

وقت رفتن است

بازهم همان حکایت همیشگی !

 

پیش از آنکه با خبر شوی

 

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود

 

آی...

 

ناگهان

چقدر زود

دیر می شود!

 

 

قیصر امین پور