شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

چند سالی‌ست که تکلیف دلم روشن نیست - عبدالجبار کاکایی


چند سالی‌ست که تکلیف دلم روشن نیست

جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست

 

چشم می‌دوزم در چشم رفیقانی که

عشق در باورشان قدّ سر سوزن نیست

 

دست برداشتم از عشق، که هر دستِ سلام

لمسِ آرامشِ سردی‌ست که در آهن نیست

 

حس بی‌قاعده‌ی عقل و جنون با من بود

درک این حالِ به‌هم‌ریخته تقریباً نیست

 

سال‌ها بود از این فاصله می‌ترسیدم

که به کوتاهی دل‌کندن و دل‌بستن نیست

 

رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم

جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست...

 

عبدالجبار کاکایی


نزدیک تو ام! اهل همین شهر و دیارم - عبدالجبار کاکایی


نزدیک تو ام! اهل همین شهر و دیارم

از هر چه تو را دور کند واهمه دارم

 

زیبایی محض تو  که در چشم نگنجد

تا خلوت  آیینه کشانده ست غبارم

 

غرق توام  آنقدر که صد موج‌ کف آلود

در خویش بچرخند و نیابند کنارم

 

آغوش تو‌ دلشوره ی شیطان و فرشته ست

نگذار ترا دست خدا هم  بسپارم

 

تو نیمه ی دندان زده ی سیب بهشتی

من بغض ترک خورده ی خونین انارم

 

بگذار در آغوش تو ویران شوم امروز

ابری تر از آنم که کنار تو ببارم

 

عبدالجبار کاکایی


آدما - عبدالجبار کاکایی


آدما دنیا رو دیوار می بینن

روزای آفتابی رو تار می بینن

 

دوس دارن یه روز بیاد رها بشن

مث شبنم از زمین جدا بشن

 

سایه هاشون روی دیواره ولی

پر و بالشون گرفتاره ولی

 

آدما آی آدمای رنگا رنگ

توی کوچه های این شهر فرنگ

 

میشه این دیوارو پشت سر گذاشت

می شه با فاصله ها کاری نداشت

 

می شه عاشق شد و پر کشید و رفت

اون سوی فاصله ها رو دید و رفت

 

دو نگاه وقتی که آفتابی می شن

می رسن به همدیگه آبی می شن

 

دو نگاه  دو آرزو   دو خاطره

مث گلدونای پشت پنجره

 

دنیا رو آبی آبی می بینن

شب و روزو آفتابی می بینن



عبدالجبار کاکایی




تو کجایی - عبدالجبار کاکایی


نقش ِکاشیای نقاشی شدی

سنگ ِمسجدای بی نام ونشون

 

عطر ِسجاده ی نخ نمای من

شمع ِسقا خونه های این واون

 

پای منبرای کهنه گم شدی

توی کشکول ِکتابای عتیق

 

حل شدی درست مث یه حبه قند

ته استکانِ ِحرفای عمیق

 

پاتوق ِندیمه های بی گناه

نخ ِتسبیح ستاره ها شدی

 

مهرتُ گرفتی و روز ازل

از من ِبی سر وپا جدا شدی

 

 

تو کجایی که فرشته ها می گن

من اگه توبه کنم میای پیشم

 

پر کن آغوشمُ از عطر ِتنت

من از این فاصله عاشق نمی شم

 

عبدالجبار کاکایی  


 

زائر - عبدالجبار کاکایی


دنیا تاریکه یه جوری

که نه فانوسه نه مهتاب

دلمُ به کی ببندم

ته این دهکده ی خواب

 

اگه یه اتاق کوچیک

اگه یه پنجره باشه

پای اسم کی بمونم

که برام خاطره باشه

 

دنیا تاریکه یه جوری

که چشامُ هم می ذارم

تا که دستمُ بگیری

پامُ تو حرم می ذارم

 

صحنتون پر از پرنده

 آفتاب صلات ظهره

زیر گنبد طلاتون

سر عاشقا رو مهره

 

برج کاشیای رنگی

طاق نصرتای آبی

سایه روشنای آروم

ایوونای آفتابی

 

 پای حوض نقره پوشت

 پیچیده عطر پرنده

سایه ها کوتاهن اما

 قد گلدسته بلنده

 

دنیا تاریکه بجز تو

که چراغ راه دوری

برا هرکی هر چی هستی

برا من سنگ صبوری

 

تو درست آخر حرفی

 اونجا که ساکته دنیا

خط بین عقل و عشقی

  مرز بیداری و رویا

 

مث بهت یه کبوتر

  لب ایوون طلاتم

بین این همه هیاهو

 زائر امام رضاتم



محرم - عبدالجبار کاکایی


یک شهر دعا کرد و بلا کم نشد امسال

خون شد جگر خلق و محرم نشد امسال

 

ای ماه چه دیر آمدی از راه و عجیب است

دل واپس تو  عالم و آدم نشد امسال

 

پیش از تو محرم شد و پیش از تو عزا بود

مویی ز عزاداری تو کم نشد امسال

 

 جایی ننشستیم که یادی نشد از درد

شعری نسرودیم که ماتم نشد امسال

 

صد خیمه ی خاموش به تاراج جنون رفت

یک خاطر آسوده فراهم نشد امسال

 

در گریه نهفتیم عزای شب خود را

تاوان تو زخمی ست که مرهم نشد امسال

 

 

عبدالجبار کاکایی  


 

جراحت - عبدالجبار کاکایی


خدایا کاش وصلی بود یک دم

نه دردی بود در عالم نه مرهم

 

نمیمیریم جز در آتش وصل

نمی سوزیم جز در حسرت هم

 

هر آن کو راه عدل و دین بگیره

مراد از طالع شیرین بگیره

 

مرا داغ برادر هاست در دل

فلک داد مرا سنگین بگیره

 

همان هایی که اهل راز گردند

دگر با خویشتن دمساز گردند

 

جراحت در جگر دارند و افسوس

کجا یاران رفته باز گردند

 

اسیر روزگار گرم و سردیم

مگر با گردش دوران بگردیم

 

همه آلوده دامانی به سر شد

 

بجز زخمی که از سر وا نکردیم

 

عبدالجبار کاکایی  

 

شب کوتاه - عبدالجبار کاکایی


بر شانه های این شب کوتاه

پاشیده گرد نقره ای ماه

 

دل خسته اند عارف و عامی

لب بسته اند عاقل و آگاه

 

افتاده است کوچه و میدان

در دست چند گزمه ی گمراه

 

شور است بخت هرکه نگرید

بر یوسفان زندان در چاه

 

شنگ است حال هر که نفهمد

لبخند های پنهان در آه

 

با آنکه نیست محرم و مونس

با آنکه نیست همدم و همراه

 

این بخت خفته دیر نپاید

می تابد آفتاب به درگاه

 

عبدالجبار کاکایی



باغ شیشه ای - عبدالجبار کاکایی


پا به خواب تو گذاشتم

 

بس که بیداری کشیدم

 

من چقد حوصله کردم

 

تا به خواب تو رسیدم

 

  

کاشکی دوس داشتنای ما

 

عشقای همیشه ای بود

 

قلبا فانوسای روشن

 

دنیا باغ شیشه ای بود

 

 

 

 

 

پشت خنده ی من اشکه

 

پشت گریه ی تو خنده

 

کی تو این بازی تازه

 

دل کهنه می پسنده

 

 

 

 

 

با تو بارونی و عاشق

 

زیر چتری که خیاله

 

چقد این قصه قشنگه

 

چقد این لحظه محاله



عبدالجبار کاکایی





همین صدا - عبدالجبار کاکایی


صدا ، همین صدا، همین صدا بود

درست ابتدای ماجرا بود

 

نفس شکست و در صدایمان ریخت

صدا ولی هنوز نارسا بود

 

سلام و انتظار و ترس و لبخند

و تازه اولین قرار ما بود

 

 دلم ز پیله اش جدا نمی شد

پرنده ای که در قفس رها بود

 

صدا ترانه خواند و عاشقم کرد

صدا، همین صدا، همین صدا بود


عبدالجبار کاکایی





منُ از حادثه رد کن - عبدالجبار کاکایی


منُ از حادثه رد کن

تو شبای دل شکستن

 

می خوام از تو جون بگیرم

می خوام عاشقت بشم من

 

دنیا تردید یه فهمه

بین موندن و نموندن

 

یه روزی فرشته بودیم

ما رو تا کجا کشوندن

 

پاشو از خواب توهم

گره چشماتو وا کن

 

اگه دلواپس نوری

پاشو خورشیدُ صدا کن

 

سایه ها بازی نورن

گاهی با هم گاهی بی هم

 

تو مسافری و اینجا

داری دل می بندی کم کم

 

منُ از حادثه رد کن

من به جایی نرسیدم

 

زندگی یه جای دیگه س

من فقط سایه شو دیدم

 

عبدالجبار کاکایی