شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

چند سالی‌ست که تکلیف دلم روشن نیست - عبدالجبار کاکایی


چند سالی‌ست که تکلیف دلم روشن نیست

جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست

 

چشم می‌دوزم در چشم رفیقانی که

عشق در باورشان قدّ سر سوزن نیست

 

دست برداشتم از عشق، که هر دستِ سلام

لمسِ آرامشِ سردی‌ست که در آهن نیست

 

حس بی‌قاعده‌ی عقل و جنون با من بود

درک این حالِ به‌هم‌ریخته تقریباً نیست

 

سال‌ها بود از این فاصله می‌ترسیدم

که به کوتاهی دل‌کندن و دل‌بستن نیست

 

رفتم از دست و به آغوش خودم برگشتم

جا به اندازه‌ی تنهایی من در من نیست...

 

عبدالجبار کاکایی