شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

آرام من بمان کنارم بمان - مسعود کرامتی


آرام من بمان کنارم بمان

بنگر مرا که می دهم بی تو جان

هر جا روم تو سایه ای از منی

تو غمگسارم تو دنیای منی

دریای من ز موج گیسوی تو

روانه ام سوی تو تمام من تو

 

ای ماهم به چشم من نگاهی

تا باران به جان من ببارد

می خواهم نفس که در هوایت

نایى بر نواى من بیارد

چشمان تو چشمه ی امید است

بر حال خراب نا امیدم

آوازت غزل ترین کلام است

من با تو به آسمان رسیدم

 

آغوش تو پناه طوفان من

جان می دهد به جان تو جان من

چشمان من کنار دنیای تو

فقط تماشای تو، تو آرزو تو

 

 

ای ماهم به چشم من نگاهی

تا باران به جان من ببارد

می خواهم نفس که در هوایت

نایى بر نواى من بیارد

چشمان تو چشمه ی امید است

بر حال خراب نا امیدم

آوازت غزل ترین کلام است

من با تو به آسمان رسیدم

 

مسعود کرامتی


سر به زیر - قیصر امین پور


سر به زیر و

 ساکت و

 بی دست و پا

می رفت دل

یک نظر روی تو را دید

و حواسش پرت شد !

 

 قیصر امین پور


خونه ی بهار کدوم وره - علیرضا پوراستاد


کمک کنین ای آدما فصلا زمستونی شدن

خنده کمه روی لبا باز چشا بارونی شدن

 

یکی به ما خبر بده که از خوشی باخبره

به ما که خسته ایم بگه خونه ی بهار کدوم وره

 

تا وقت درمون میرسه رو زخمو بازش میکنن

سنگ ریا رو جای مهر سنگ نمازش میکنن

 

آخر خط که میرسیم خطو درازش میکنن

آهای فلک آهای فلک که گردنت از هممون بلند تره

 

به ما که خسته ایم بگو خونه ی بهار کدوم وره

 

تو شهرمون آخ بمیرم چشمه ستاره کور شده

مسافره امیدمون رفته از اینجا دور شده

 

نمیدونم باغبونا چرا تو دستا تبره

به ما که خسته ایم بگین خونه ی بهار کدوم وره

 

آهای فلک آهای فلک که گردنت از هممون بلندتره

به ما که خسته ایم بگو خونه ی بهار کدوم وره

 

 

خواننده و شاعر : علیرضا پوراستاد

دکلمه :  علی ایلکا

دانلود



امشب به حکم چشم تو چشمان من تر است - بهمن صباغ زاده


امشب به حکم چشم تو چشمان من تر است

من عاشق تو هستم و این غم مقدّر است

 

هرچند خنده‌های تو دل می‌بَرَد ولی

این‌گونه اخم‌ کردنت ای ماه محشر است

 

حرفی بزن که باز دلم را تکان دهی

چیزی بگو، گلم، دل من زود باور است

 

یک عمر گِرد خانه‌ات این دل طواف کرد

انگار این پرندۀ وحشی کبوتر است

 

اردیبهشت پُر گل شیراز سینه‌ات

باری، غزل بخوان که دهانت معطّر است

 

تا سایۀ تو بر سر ِ من هست، عشق من

باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است؟

 

بهمن صباغ زاده


دزد عزیز سلام - فهیم عطار


دزد عزیز سلام. حالا که این‌ها را می‌نویسم، چهار روز از سرقت شما از همسایه‌ی طبقه‌ی بالای خانه‌ی مادر و پدرم می‌گذرد. همان خانه‌ی آریاشهر. مادرم گفت که دم غروب، سر حوصله رفته‌اید آن‌جا و در ضد سرقت را پاره و خانه‌ را جارو کرده‌اید و برگشته‌اید. من شما را نمی‌شناسم اما حدس می‌زنم که اسم‌تان جمشید است یا سیاوش یا سیامک. لااقل من و تلویزیون این‌طور فکر می‌کنیم. وگرنه کی اسم پسر دزدش را می‌گذارد محمودرضا؟

 

جمشید جان. خواستم خیال‌تان را راحت کنم که همان شب، مال‌باخته زنگ زده به اداره‌ی آگاهی. پلیس‌ها هم آمده‌اند آن‌جا و تحقیقات‌شان را مفصل انجام داده‌اند. دست آخر هم به صاحب‌خانه گفته‌اند که "آخ، بمیرم براتون. ایشالا پیدا می‌شه". و آژیرکشان رفته‌اند منزل. خواستم بگویم که خیال‌تان را مکدر نکنید. بعید می‌دانم که هیچ وقت گرفتار چنگال عدالت بشوید. در واقع عدالت جزو دسته‌ی نرم‌تنان است و اصولا چنگالی ندارد طفلکی. در عوض آفرین به شما.در عرض دو ساعت کار هوشمندانه به اندازه‌ی بیست‌ سال زحمت مالباخته درآمد کسب کرده‌اید. نوش جان.

 

سیاوش جان. من خودم بیست سال پیش گرفتار یکی از هم‌صنف‌های شما شدم. اسمش نیما بود (و نه محمودرضا). پنج میلیون تومان چک بی‌محل داد دست من و فرار کرد و رفت. من هم رفتم کلانتری ونک. افسرنگهبان خیلی پدرانه دم گوشم داد زد و گفت که تقصیر خودم و حواس پرتم بوده است که پولم را خورده‌اند. اما بعد با قاطعیت یک حکم جلب برایش صادر کرد و داد دستم و بهم گفت برو پیداش کن و بیارش این‌جا تا مادرش را به عزایش بنشانم. از شادی اشک در چشم‌هایم حلقه زد. بیست سال است که دنبال نیما می‌گردم، اما پیدایش نمی‌کنم. خیلی نگران سلامتی‌اش هستم.

 

سیامک عزیز. تنها اشکال قضیه این است که همسایه‌های خانه‌ی پدرم، پول ریخته‌اند وسط و می‌خواهند در آکاردئونی فلزی نصب کنند. زحمتی به زحمت‌های شما اضافه می‌کنند. ببخشید. البته ما خیلی سال پیش که اهواز بودیم، یک جمشید بود که خانه‌ی آقای پهلوان را پاک‌سازی کرد. صبح فهمیدیم که با دستگاه فرز قفل را بریده. حالا لابد شما به لیزر مجهزید. در آکاردئونی که چیزی نیست و حتما از پس آن بر‌می‌آیید. تازه فهمیده‌ام که بعضی از همکاران‌تان دستگاه طلایاب هم دارند. چه ایده‌ی زیبایی. به هر حال زمان شما ارزشمندتر و پرسودتر از این حرف‌هاست که بخواهید به خانه‌ی فقرا هم سر بزنید. آفرین.

 

جمشید جان. فقط مانده‌ام که با دل نگران پدر و مادرم چه کار کنم. حقیقتش این است که سرزده رفتن شما به آن خانه کمی غافلگیر‌شان کرده. البته نگران  آمدن شما نیستند. بیشتر نگران این هستند که وسط نقطه‌ی کور عدالت نشسته‌اند. به هر حال ما آدم‌های معمولی، خانه‌هایمان را روی نقطه‌ کور عدالت و قانون می‌سازیم و از دید خارج هستیم. اگر کمی تکان به خودمان می‌دادیم و جابجا می‌شدیم، وضع ما هم بهتر می‌شد و اسم‌مان را می‌گذاشتیم فریبرز. وگرنه نه تقصیر شماست و نه مامور خادم. شرمنده‌ایم به خدا.

 

به هر حال امیدوارم هر جا که هستید خسته نباشید. ممنونم ازتان که بدون سر و صدا کارتان را انجام می‌دهید و کسی را از خواب بیدار نمی‌کنید.

 

فهیم عطار