شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

عاشق مشوید اگر توانید - سنایی


عاشق مشوید اگر توانید

تا در غم عاشقی نمانید

 

این عشق به اختیار نبود

دانم که همین قدر بدانید

 

هرگز مبرید نام عاشق

تا دفتر عشق بر نخوانید

 

آب رخ عاشقان مریزید

تا آب ز چشم خود نرانید

 

معشوقه وفا به کس نجوید

هر چند ز دیده خون چکانید

 

اینست رضای او که اکنون

بر روی زمین یکی نمانید

 

اینست سخن که گفته آمد

گر نیست درست بر مخوانید

 

بسیار جفا کشید آخر

او را به مراد او رسانید

 

اینست نصیحت سنایی

عاشق مشوید اگر توانید

 

سنایی


مجمع عشاق را قبلهٔ رخ یار بس - سنایی

جمع خراباتیان سوز نفس کم کنید

باده نهانی خورید بانگ جرس کم کنید

 

نیست جز از نیستی سیرت آزادگان

در ره آزادگان صحو و درس کم کنید

 

راه خرابات را جز به مژه نسپرید

مرکب طامات را زین هوس کم کنید

 

مجمع عشاق را قبلهٔ رخ یار بس

چون به نماز اندرید روی به پس کم کنید

 

قافلهٔ عاشقان راه ز جان رفته‌اند

گر ز وفا آگهید قصد فرس کم کنید

 

روی نبینیم ما دیدن سیمرغ را

نیست چو مرغی کنون ز آه و نفس کم کنید

 

گر نتوانید گفت مذهب شیران نر

در صف آزادگان عیب مگس کم کنید

 

 سنایی

بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید - سنایی

بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید

خیزید همی گرد در دوست طوافید

 

از جانب خود هر دو جهان هیچ مجویید

جز جانب معشوق اگر صوفی صافید

 

چون مایه همی در پی یک سود بدادید

آنگاه کنم حکم که در صرف صرافید

 

تا بر نکنید جان و دل از غیر دلارام

دعوی مکنید صفوت و بیهوده ملافید

 

دارید سرای طایفه دستی بهم آرید

ورنه سرتان دادم خیزید معافید


سنایی