شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

همیشه گریه های زیر باران ماجرا دارد - علی صفری


همیشه گریه های زیر باران ماجرا دارد

که یک سر در پشیمانی، سری هم در وفا دارد

 

میان خاطراتت آنچنان بر سینه می کوبم

که ثابت می کند یک دست هم، گاهی صدا دارد

 

نبودت روزهایم را به قدری بی هویت کرد

که در تقویم من تنها غروب جمعه جا دارد

 

تصور می کنم عاشق شدن یک درد موروثیست

ازآنجا که پدر عمریست در دستش عصا دارد

 

یقین دارم کسی ظرف دعا را جابه جا کرده

تو را من آرزو کردم کسی دیگر تو را دارد

 

 

علی صفری

دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری - مصطفی ملکی

دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری

ناز را افزوده ، با نازت توانم می بری

 

سوز دردِ عشق را با غمزه های ناز خود

تا ته قلب من و تا استخوانم می بری

 

می زنی چشمک نهانی، جان تو! جان خودم!

با تکان پلک خود تا بی کرانم می بری

 

تا که می خواهم بگویم راز خود را ناگهان

دستهای مهربان را بر لبانم می بری

 

می کنی ساکت مرا با بوسه های بی هوا

شعر را با بوسه از روی زبانم می بری

 

تو شبیه دلبران هستی ولی جور دگر

دلبران،دل می برند.اما،تو جانم می بری...

 

#مصطفی_ملکی

 

بهانه - محمدحسن جمشیدی

همان کسی که سکوت مرا نشانه گرفت

همین‌که حرف دلم شد فقط بهانه گرفت

 

چه حکمتی‌ست که غم رو به هر طرف انداخت

بدون هیچ درنگی مرا نشانه گرفت؟

 

هزار مرتبه از خود به طعنه پرسیدم

چه شد که شعله‌ عشقش چنین زبانه گرفت؟

 

هنوز خون به دلم از کسی که با لبخند

نشست و اشک مرا چون انار دانه گرفت

 

به جای دوست که یک عمر در خیالم بود

چه تلخ دست مرا مرگ، عاشقانه گرفت

 

محمدحسن جمشیدی

بوشهر - دکتر سید جعفر حمیدی

سی بوشِر هیچکه دِلش مثل مو غمگین نبیده
دل هیچکی مثِ مُو , یه کاسه ی خین نبیده
بخدا وختی که فکرش می کُنم , تَش می گیرُم
هیچکه دردِش مثِ مو , اینهمه سنگین نبیده
اُوِ دِریاش که میگِن شورِن و خِرّه نِمِکن
سی مو مثل شِکِرن , شیرین تر از این نبیده
تو کیچه پس کیچه هاش , وختی که تیفون می پیچه
هیچ غُناهِشتی ایجور دلکش و شیرین نبیده
اَی صِدُوی غِرّه طراقاش شُو بارونی خِشِن
ازو خَش تر بخدا , تاچین و ماچین نبیده
خیلی شهرا نبیده , وختی که بوشِر بیده تِش
مث بوشر زیتَرا شهری خوش آئین نبیده
اگه حالا ایجورِن , غربت غم تو دِلِشن
زیتَرا مثل حالا , اینهمه دل خین نبیده
تُوسّوناش اگه گرمِن , مِگه تخصیر خوشِن
اُو هواش ایجورین , بیخودی همچین نبیده
تو زمسّون عوضش مثل بهارن زمیناش
هر کجا سیل می کنی , بی گل و نسرین نبیده
سی چه میگین کیچه هاش اُوشُلی و پر سَبَخِن
کیچه هاشَم بخدا , ایجور که میگن نبیده
پس اَفتو که بری دل سی بوشِر پر می زنه
خاک هیچ جُوی دیگه دامنگیر و سنگین نبیده

“ دکتر سید جعفر حمیدی – سال ۱۳۷۳ “

مثل گلپرهای نا آرام ِمریم دیده ای؟

مثل گلپرهای نا آرام ِمریم دیده ای؟

شب به روی شیشه های پنجره نم دیده ای؟

 

تا بحال از خود نپرسیدی چرا باران َتر است؟

چشم هایت را درون چشم شبنم دیده ای؟

 

من نباشم گفته بودی سرد و سنگین میشود

فاصله در فاصله در فاصله غم دیده ای؟

 

گاه گاهی مرز یک عشق ست گاهی یک هوس

اینچنین پیدا و پنهان ِ مسلم دیده ای؟

 

هی گره میبندی و وا میشود هی بی هوا

در اراده لحظه های سست و محکم دیده ای؟

 

خنده اش,اشک اش , هوایش ,حس گرمای تنش

عضوی از آدم بگو مانند آدم دیده ای؟

 

اینکه یک عالم برای لمس آن پرپر شوند

یا مرا دیوانه تر از کل عالم دیده ای؟

 

 

گفتی بیا،گفتم کجا؟ گفتی میان جان ما

گفتی بیا،گفتم کجا؟ گفتی میان جان ما

 

گفتی مرو.گفتم چرا؟ گفتی که میخواهم تورا

 

گفتی که وصلت میدهم.جام الستت میدهم

 

گفتم مرا درمان بده. گفتی چو رستی میدهم

 

گفتی پیاله نوش کن. غم در دلت خاموش کن

 

گفتم مرامستی دهی،با باده ای هستی دهی

 

گفتی که مستت میکنم،پر زانچه هستت میکنم

 

گفتم چگونه از کجا؟ گفتی که تا گفتی خودآ

 

گفتی که درمانت دهم. بر هجر پایانت دهم

 

گفتم کجا،کی خواهد این؟گفتی صبوری باید این

 

گفتی تویی دُردانه ام. تنها میان خانه ام

 

مارا ببین،خود را مبین درعاشقی یکدانه ام

 

گفتی بیا. گفتم کجا. گفتی در آغوش بقا

 

گفتی ببین.گفتم چه را؟گفتی خـدا را در خود

 

 

از سرم فکر و خیالت ناگهان افتاده است - آرزو نوری


از سرم فکر و خیالت ناگهان افتاده است

چای خوش عطری که دیگر از دهان افتاده است

من گذشتم از تو تا تنها بمانی با خودت

مثل تصویری که در آب روان افتاده است

فکر کردی بی تو می میرم؟ نمردم، زنده ام

برگ سبزی از لب سرد خزان افتاده است

گفتگوها بود بین ما ... ولی این روزها

قصه دل کندنم بر هر زبان افتاده است

شاد باش و خوش بمان با خودستایی های خود

تشت رسوایی تو از آسمان افتاده است

 

آرزو نوری

تو ای بهانه ی زیبای هر ترانه ی من - وحید عیدگاه

تو ای بهانه ی زیبای هر ترانه ی من

خلیج من، خزر من، مدیترانه ی من

 

ببین به ذهن درختان راه خانه ی تو

چگونه مانده غزل های عاشقانه ی من

 

به جز خیال تو این روزها که می گیرد

نشانی از شب بن بست بی نشانه ی من

 

خوشا هوای تو و سرپناه آغوشت

که آسمان من این است و آسمانه ی من

 

سیاه داشت به تن چشم تو ولی ننشست

به سوگواری اندوه بی کرانه ی من

 

دلم برای سرودن غم تو را کم داشت

به یادم آمدی و جور شد بهانه ی من

 

به سان برف که بر دوش کاج کوچه نشست

بریز خستگی ات را به روی شانه ی من

 

نمی زنی پر و بالی وگرنه راهی نیست

از آشیانه ی تو تا به آشیانه ی من

 

نیامدی که پس از برگ برگ پژمردن

دوباره گل کند احساس شاعرانه ی من

 

تو باشی و به قدم رنجه ی تو پر بکشیم

من و قناری غمگین زنگ خانه ی من

 

وحید عیدگاه

دلخور - سونیا نوری

دلخور نباش آینه، آهی هنوز هست

از شب نترس، صورت ماهی هنوز هست

گرچه برای دردِ دلت محرمی نبود

دل بد نکن که خلوت چاهی هنوز هست

با اینکه گفته‌اند به گردت نمی‌رسم

پای گریز و شال و کلاهی هنوز هست

آه ای مخاطب همهٔ عاشقانه‌ها

آیا برای وصف تو راهی هنوز هست؟

لک زد دلم برای دو خط خواندنت... بگو

خودکار بیک و کاغذ کاهی هنوز هست؟

 

سونیا نوری

تپش - آرزو رمضانی

منو از تپش های شب کم نکن...

بذار تا همینجور ادامه بدم!

با این فاصله باید عادت کنم...

به عشق تو از دور ادامه بدم!

ستاره ستاره شبو قرض کن...

از آینده ای که سر رامونه!

به تنهایی سخته که عادت کنم...

تا وقتی توو آغوش هم جامونه!

منو از تپش های شب کم نکن...

خودم دوست دارم خراب تو شم

توو این روزهای پر از خاطره ...

دلیل تب و اضطراب تو شم...

خودم دوست دارم که تنهایی مو...

با یاد چشای تو پر پر کنم...

اگه حتی عشقت دروغه بگو...

خودم دوست دارم که باور کنم!

ببین مقصدم گم شد و نیستی...

که راه درستو نشونم بدی...

چی می شد یه لحظه به من فکر کنی...

چی می شد یه لحظه امونم بدی؟

منو از تپش های شب کم نکن

بذار تا همینجور ادامه بدم!

با این فاصله باید عادت کنم...

به عشق تو از دور ادامه بدم!


آرزو رمضانی

از جوانی گله دارم ز جهانت سیرم


 از جوانی گله دارم ز جهانت سیرم

کوله باری ز حسرت ز همه دلگیرم

 

من سرو پای خیالم همه سال بیمارم

ز غم دوریه یارم همه شب بیدارم

 

تا سحر خواب ندارم نه کسی میداند

دانلود آهنگ قدیمی دهه ی هفتاد

 

نه کسی هست که چون خود به کنارم ماند

من و جام و می و مطرب همه دیوانه شدیم

 

گویی از شهر خود دورو بیگانه شدیم

تو کمی حرف بزن من به غمم میبالم

 

سر بیکسی سلامت که شده احوالم

تو چه دانی ز جهانم که نداری طاقت

 

تا بریزم غم اسرار نهانم بیرون

من که در اوج جوانی نه جوانی دیدم

قمارعشق شیرین است، اگرچه باز می‌بازم


قمارعشق شیرین است، اگرچه باز می‌بازم

تو از آس دلت مغرور و من، دلخوش به سربازم

 

چه حکم است اینکه می‌دانی، که حکم دست من خالی است؟

دل و دستم که می‌لرزد خودم را پاک می‌بازم

 

ورق برگشته است امروز و تو حاکممنم محکوم

چه باید کرد با این بخت؟ می‌سوزم و می‌سازم

 

تو بازی می‌کنی از رو و من آنقدر گیجم که

نمی‌دانم کدامین برگ را باید بیاندازم

 

اگرحاکم تویی، ای عشق! من تسلیم تسلیمم

همه از برد مغرورند و من بر باخت می‌نازم

 

قمار عشق با من، مثل جنگ شیر با آهوست

در این پیکار معلوم است پایانم از آغازم


سلام مــاه مــن !

سلام مــاه مــن !

دیشب دلتنگ شدم و رفتم سراغ آسمان اما هر چه گشتم اثری از ماه نبود که نبود …!

گفتم بیایم سراغ ِ خودت ..

احوال مهتابیت چطور است ؟!

چه خبــر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های مــن ؟!

چه خبــر از تمام صبــرهایت در برابر تمام ناملایمت های مــن ؟!

چه خبر از تمام آن ستاره هایی که بی من شمردی و من بی تو ؟!

چقدر نیامده انتظار خبــر دارم ؟!

چه کنم دلم بــرای تمــام مهــربانی هایت لک زده است !

راستی ، باز هم آســمان دلت ابری است یا !

می دانم ، تحملم مشکل است . اما خُب چه کنم؟!

یک وقت خســته نشوی و بــروی مــاه دیگری شود . هیچ کس به اندازه مــن نمی تواند آســـمانت باشد !

تو فقط ماه من بمون و باش !

ماه من !

پاییز بهاری است که عاشق شده است - میلاد عرفان پور


تلخ است که لبریز حقایق شده است

زرد است که با درد موافق شده است

عاشق نشدی و گرنه می فهمیدی

پاییز بهاری است که عاشق شده است

 

 

میلاد عرفان پور


زلف سیاه خسروان - نسرین قلندری

قصه ی ما و عشق ما ماه به چاه کردنست

قول و غزل چه سان که این نامه سیاه کردنست

زجه مزن؛ گریه نکن، غفلت کائنات را.

این همه شکوه، جان من عمر تباه کردنست

چون تو نه در مقابلی؛ شامِ سیاه، روز من.

عهد من و وفای تو توشه ی راه کردنست

از غم هجر روی تو، بی تو سیاه شد جهان

بی تو مگر نفس، نفس، عمر تباه کردنست

بی تو هزار صبح من شام سیاه موی تو

کار هزارِ بینوا، ناله و آه کردنست

پرسش حال همرهان لطف چه سان نمی کنی

شاه! به حال خادمان، لطف، نگاه کردن است

این همه شرح هجر و غم گفتم و گفته شد بسی

گاه تفقدی کنی، بیم گناه کردنست؟

از سر زلف خود چه سان هیچ خبر نمی دهی

سجده به قبله ی رخت گفت گناه کردنست

پند چه می دهد به من چون که ندید روی تو

زاهد خوش کلام من، باد به کاه کردنست

حاشیه رفته ام دگر لیک تمام عمر من

بی تو ستاره تا سحر، روز هم آه کردنست

یک طرفش اگر نهی، جان و جهان و خانمان

بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست.

لیلی دل فکار را چشمه ی چشم کشته شد

زلف سیاه خسروان، خلع سپاه کردنست


نسرین قلندری