شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

پاییز بهاری است که عاشق شده است - میلاد عرفان پور


تلخ است که لبریز حقایق شده است

زرد است که با درد موافق شده است

عاشق نشدی و گرنه می فهمیدی

پاییز بهاری است که عاشق شده است

 

 

میلاد عرفان پور


دو قدم مانده که پاییز به یغما برود - فرامرز عرب عامری


دو قدم مانده که پاییز به یغما برود

این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود

 

هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد

دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟

 

گله هارابگذار!

ناله هارابس کن!

 

*روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!

زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را

 

فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!

تابجنبیم تمام است تمام!!

 

مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت....

یاهمین سال جدید!!

 

بازکم مانده به عید!!

این شتاب عمراست ...

 

من وتوباورمان نیست که نیست!!

زندگی گاه به کام است و بس است؛

 

زندگی گاه به نام است و کم است؛

زندگی گاه به دام است و غم است؛

 

چه به کام و

چه به نام و

چه به دام...

 

زندگی معرکه همت ماست...زندگی میگذرد...

زندگی گاه به نان است و کفایت بکند؛

 

زندگی گاه به جان است و جفایت بکند ؛

زندگی گاه به آن است و رهایت بکند؛

 

چه به نان

و چه به جان

و چه به آن...

زندگی صحنه بی تابی ماست...زندگی میگذرد...

 

زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد؛

زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد؛

 

زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد؛

چه به راز

و چه به ساز

و چه به ناز...

زندگی لحظه بیداری ماست...زندگی میگذرد...

 


 فرامرز عرب عامری


از فصل های لعنتی - حسین صفا


از فصل های لعنتی

یکی پاییز همین خیابان

یکی همین قدم های استوار تو

که به وحشتم می اندازد

طعم گسی دارد این شرایط

من اما ابراز تأسف نمی کنم

با این وجود

چیزهای مجهولی

گریبانم را رها نمی کنند

یکی همین باران که به شکل پراکنده ای

نمی بارد

یکی این که دستم به دهانم نمی رسد

و دیگر

دوستان نزدیکم که مرا نمی شناسند

 این چه عُقوبتی ست

که در میان این همه رهگذر

باید در انتظار کسی باشم

که حتی نمی تواند اندکی شبیه تو باشد؟

 

حسین صفا


نرگس صرافیان طوفان‌

در هوای شورانگیز پاییز ؛ می شود مُرد برای تویی که گاهی دست

هایت را توی جیبت می کنی و زیر باران و روی برگ های خشک خیابان ، قدم می زنی .

می شود مُرد برای تو ؛ وقتی پشت سنگر کلاه و شال گردنت شبیه فرشته هایی که سردشان شده ، پنهانی و هُرم نفس های داغ و معجزه خیزت را به بی هواییِ خیابان های سرد و مه گرفته می بخشی .

برایت می شود مرد ؛ وقتی که گونه هایت از سرمای پاییز ، گلگون شده ، سرت را پایین انداخته ای و همینطور بیخیال و دلبرانه از کنار جدول های خیابان عبور می کنی .

خدا تو را در دوست داشتنی ترین حالتِ ممکن آفریده ،

و پاییز و من را برای دیوانگی

باید در دلِ خیابان های پاییز ، تو را دید ، بوسید ، در آغوشت کشید و برایت مرد ،

همین !

 

نرگس صرافیان طوفان‌