شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

از فصل های لعنتی - حسین صفا


از فصل های لعنتی

یکی پاییز همین خیابان

یکی همین قدم های استوار تو

که به وحشتم می اندازد

طعم گسی دارد این شرایط

من اما ابراز تأسف نمی کنم

با این وجود

چیزهای مجهولی

گریبانم را رها نمی کنند

یکی همین باران که به شکل پراکنده ای

نمی بارد

یکی این که دستم به دهانم نمی رسد

و دیگر

دوستان نزدیکم که مرا نمی شناسند

 این چه عُقوبتی ست

که در میان این همه رهگذر

باید در انتظار کسی باشم

که حتی نمی تواند اندکی شبیه تو باشد؟

 

حسین صفا