شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

از سرم فکر و خیالت ناگهان افتاده است - آرزو نوری


از سرم فکر و خیالت ناگهان افتاده است

چای خوش عطری که دیگر از دهان افتاده است

من گذشتم از تو تا تنها بمانی با خودت

مثل تصویری که در آب روان افتاده است

فکر کردی بی تو می میرم؟ نمردم، زنده ام

برگ سبزی از لب سرد خزان افتاده است

گفتگوها بود بین ما ... ولی این روزها

قصه دل کندنم بر هر زبان افتاده است

شاد باش و خوش بمان با خودستایی های خود

تشت رسوایی تو از آسمان افتاده است

 

آرزو نوری

تو ای بهانه ی زیبای هر ترانه ی من - وحید عیدگاه

تو ای بهانه ی زیبای هر ترانه ی من

خلیج من، خزر من، مدیترانه ی من

 

ببین به ذهن درختان راه خانه ی تو

چگونه مانده غزل های عاشقانه ی من

 

به جز خیال تو این روزها که می گیرد

نشانی از شب بن بست بی نشانه ی من

 

خوشا هوای تو و سرپناه آغوشت

که آسمان من این است و آسمانه ی من

 

سیاه داشت به تن چشم تو ولی ننشست

به سوگواری اندوه بی کرانه ی من

 

دلم برای سرودن غم تو را کم داشت

به یادم آمدی و جور شد بهانه ی من

 

به سان برف که بر دوش کاج کوچه نشست

بریز خستگی ات را به روی شانه ی من

 

نمی زنی پر و بالی وگرنه راهی نیست

از آشیانه ی تو تا به آشیانه ی من

 

نیامدی که پس از برگ برگ پژمردن

دوباره گل کند احساس شاعرانه ی من

 

تو باشی و به قدم رنجه ی تو پر بکشیم

من و قناری غمگین زنگ خانه ی من

 

وحید عیدگاه

شبی که می گذرد با تو، بی کران خوش تر - حسین منزوی

شبی که می گذرد با تو، بی کران خوش تر

که پای بند تو وارسته از زمان خوش تر

 

برای مستی و دیوانگی، می و افیون

خوشند هر دو و چشمت ز هر دوان خوش تر

 

ز گونه و لب تو بوسه بر کدام زنم؟

که خوش تر است از آن این و این از آن خوش تر

 

ستاره و گل و آیینه و تو جمله خوشید

ولی تو از همگان در میانشان خوش تر

 

خوشا جوانی ات از چشمه های روشن جان

خوشا که جان جوان از تن جوان خوش تر

 

درآ به چشم من ای شوکت زمینی تو!

به جلوه از همه خوبان آسمان خوش تر

 

مرا صدا بزن آه! ای مرا صدا زدنت

هم از ترنّم بال فرشتگان خوش تر

 

خوش است از همه با هر زبان روایت عشق

ولی روایت آن چشم مهربان خوش تر

 

ز عشق های جوانی عزیزتر دارم

تو را، که گرمی خورشید در خزان خوش تر

 

حسین منزوی

من شوق قدم های رسیدن به تو هستم - احمد امیرخلیلی

  

من شوق قدم های رسیدن به تو هستم

یک شهر دلش رفت که من دل به تو بستم

 

آرامش لبخند تو اعجاز تو این است

زیبایی تو خانه براندازترین است

 

مستم نه از آن دست که میخانه بخواهد

وای از دل دیوانه که دیوانه بخواهد

 

میخواهمت ای هر چه مرا خواستنی تو

تو جان منی جان منی جان منی تو

 

من بودم و غم تا که رسیدم به تو غم رفت

من آمدم از تو بنویسم که دلم رفت

 

این بار نشستم که تو را خوب ببینم

ای خوب تر از خوب تر از خوب ترینم

 

مستم نه از آن دست که میخانه بخواهد

وای از دل دیوانه که دیوانه بخواهد

 

میخواهمت ای هر چه مرا خواستنی تو

تو جان منی جان منی جان منی تو

 

احمد امیرخلیلی

دکلمه علی ایلکا