شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

‏تنها یک­‌بار می‌­توانست - بیژن الهی

 

‏تنها یک­‌بار می‌­توانست

در آغوش‌اش کِشَد

و می­‌دانست آن‌گاه چون بهمنی فرو می­‌ریزد

و می­‌خواست به آغوش‌ام پناه آورد؛

نام‌اش برف بود

تن‌­اش برفی

قلب‌اش از برف

و تپش‌اش صدای چکیدن برف

بر بام‌های کاه‌­گلی،

و من او را

چون شاخه­‌ای که زیر بهمن شکسته باشد

دوست می­‌داشتم

 

بیژن الهی