شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

کوچه باغ‎های قدیمی - ابراهیم جعفری


"با تیر و کمان کودکی ام

در کوچه باغهای قدیمی

در اندوده درختان باران خورده

سینه گنجشکی را نشانه گرفته بودم

که عاشق تو شدم

گنجشک به شانه‌ام نشست

و من شکارچی ماهری شدم

از آن پس هرگز به شکار پرنده ای نرفتم

هر وقت دلتنگم آواز می خوانم

پرنده می آید

پرنده می‌نشیند

پرنده را می بویم

پرنده را می بوسم

پرنده را‌‌ رها می کنم

و چون شکار دیگری می شود

کودکیام را می بینم

در کوچه باغ های قدیمی

در اندوه درختان باران خورده

با بوی کاهگل و آواز پرنده

به خود می پیچد و

گریه می کند

آی آواز چقدر تورا دوست دارم" .

 

 

 

ابراهیم جعفری

 


باران !‌ سرود دیگری سر کن - محمد رضا شفیعی کدکنی


باران !‌ سرود دیگری سر کن

من نیز می دانم که در این سوگ

یاران را

یارای خاموشی گزیدن نیست

اما تو می دانی که در این شب

دیوارهای خسته را

تاب شنیدن نیست

من نیز می دانم که یاران شقایق را

دستی به نفرین

از ستاک صبح پرپر کرد

من نیز می دانم که شب افسانه ی خود را

در گوش بیداران مکرر کرد

اما نمی گویم

دیگر نخواهد رست در این باغ

خونبرگ آتشبوته ای

چون قامت یاد شهیدانش.

یا گل نخواهد داد

پیوند دست نا امیدانش

باران !‌ سرود دیگری سر کن!

شعر تو با این واژگان شسته

غمگین است

ترجیع محزون تو

امشب نیز

چون ترجیع دوشین است

شعری به هنجاری دگر بسرای

آوای خود را پرده دیگر کن

باران ! سرود دیگری سر کن!

 

محمد رضا شفیعی کدکنی


ترسیده اى؟ - محمد ماغوط⁩‏


ترسیده اى؟

از که ؟ ‏از جهان؟ ‏

من جهانت...

‏از گرسنگى؟

‏من گندمت...

‏از بیابان؟ ‏من بارانت...

‏از زمان؟ ‏من کودکى ات...

‏از سرنوشت؟

 

‏من هم از سرنوشت میترسم...

 

 

محمد ماغوط⁩‏


من با تو به چشم آمدم و هیچ نبودم - فاضل نظری


من با تو به چشم آمدم و هیچ نبودم

چون سایه عدم بود سراپای وجودم

 

بر غیرت من عیب مگیر ای همه خوبی

وقتی که به اندازه‌ی حُسن تو حسودم

 

تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست

دیدی که گشودی در و من پر نگشودم

 

من "نغمه‌ی نی" بودم و چون "مویه‌ی عشاق"

با آه درآمیخته شد، بود و نبودم

 

یک عمر برای تو غزل گفتم و افسوس

شعری که سزاوار تو باشد نسرودم

 

فاضل نظری

اکنون


تا همسفرم عشق است در جاده ی تنهایی - سهیل محمودی


تا همسفرم عشق است در جاده ی تنهایی

از دست نخواهم داد دامان شکیبایی

تا من به تو دل دادم افسانه شده یادم

چون حافظ و مولانا در رندی و شیدایی

از عشق تو سهم من ،همواره همین بوده ست

رسوایی و حیرانی ، حیرانی و رسوایی

 

تو آتش و من دودم ،دریا تو و من رودم

هرچند محال اما ، چیزی ست تماشاییی

چندی ست که پیوندی ست،پیوند خوشایندی ست

بین تو و آیینه ،آیینه و زیباییی

 

من دستم و تو بخشش ، تو هدیه و تو خواهش

من زین سو و تو زان سو ،می آیم و می آیی

با گردش چشمانت افتاده به میدانت

یاران فراوانت،تا باز چه فرمایی

بی ساحل آغوشت آغوش سحرپوشت

چندی ست که طوفانی است ،این دیده ی دریایی

 

سهیل محمودی


رفاقت باتو - نزار قبانی


رفاقت باتو

رفاقت با بادبادکی کاغذیست!

رفاقت با ،باد, دریا وسرگیجه ست

با تو، هرگز حس نکرده ام

باچیزی ثابت مواجه ام!

از ابری به ابر دیگر غلتیده ام،

چون کودکی نقاشی شده

بر سقف کلیسا ...

 

 

نزار قبانی


بوسیدمت لب و دهنم بوی گل گرفت - سعید بیابانکی


بوسیدمت لب و دهنم بوی گل گرفت

بوییدمت تمام تنم بوی گل گرفت

 

گل های سرخ چارقدت را تکاندی و

گل های خشک پیرهنم بوی گل گرفت

 

با عطر واژه ها به سراغ من آمدی

شعرم ترانه ام سخنم بوی گل گرفت

 

ای امتزاج شادی و غم، در کنار تو

خندیدنم، گریستنم بوی گل گرفت

 

از راه دور فاتحه ای دود کردی و

در زیر خاک ها کفنم بوی گل گرفت

 

تا آمدی به میمنت بوی زلف تو

در باغ، یاس و یاسمنم بوی گل گرفت

 

گرد از کتابخانه ی من برگرفتی و

تاریخ مرده و کهنم بوی گل گرفت

 

خون تو دانه دانه شبیه گل انار

پاشید بر شب و... وطنم بوی گل گرفت...

 

 سعید بیابانکی


بگو به عشق به این آشیانه برگردد - جویا معروفی


بگو به عشق به این آشیانه برگردد

بگو بهانه تویی، بی بهانه برگردد

 

بهار می‌وزد انگار بر حوالیِ ما

همین خبر برسان تا جوانه برگردد

 

دلی که پر زده در راهِ عشق حیران است

دلی که پر زده باید به خانه برگردد

 

بخوان که عشق به جز تو ترانه‌ای نسرود

بیا که تاب و تبِ عاشقانه برگردد

 

زمانه دور نوشته‌ست ما دو را از هم

خدا کند ورقِ این زمانه برگردد

 

چه می‌شود که دلم شادمانه برخیزد؟

چه می‌شود که دلت پر ترانه برگردد؟

 

در این زمانه غریبم، بگو به حضرتِ عشق

به هر بهانه ... نشد بی بهانه برگردد

 

جویا معروفی


صدای مرا، نقاشی کن - ابراهیم جعفری


 

باور کن

گفتم تورا دوست دارم ..

صدای مرا، نقاشی کن..

دلتنگ توام، اندوه مرا،نقاشی کن.

به تو می اندیشم, در غم دیگران,

پندار مرا, نقاشی کن .

گفتی :

در خلائی که هوا نیست,

نه من ترا می خوانم,

نه تو مرا می شنوی.

برایم چراغی بیاور,

بی نور, چگونه نقاشی کنم.. ؟

 

 

 

ابراهیم جعفری



عشقی بتازه باز گریبان گرفته است - رضی‌الدین آرتیمانی


عشقی بتازه باز گریبان گرفته است

آه این چه آتش است که در جان گرفته است

 

ایدل ز اضطراب زمانی فرو نشین

دستم بزور دامن جانان گرفته است

 

آن لعل آبدار ز تسخیر کائنات

خاصیت نگین سلیمان گرفته است

 

از هر طرف که میشنوم بانگ غرقه است

دریای عشق بین که چه طوفان گرفته است

 

دارد سر خرابی عٰالم به گریه باز

این دل که، همچو شام غریبان گرفته است

 

آه و فغان شیونیانم بلند شد

گویا طبیب دست ز درمان گرفته است

 

نیلی قبا و طره پریشان و سینه چاک

آئین ماتمم به چه سامان گرفته است

 

صوفی بیا که کعبهٔ مقصود در دلست

حاجی به هرزه راه بیابان گرفته است

 

یا رب کجا رویم که در زیر آسمٰان

هر جا که میرویم چو زندان گرفته است

 

نتوان گشودنش به نسیم ریاض جلد

آندل که در فراق عزیزان گرفته است

 

کافر چنین مبٰاد ندانم رضی تو را

دود دل کدام مسلمان گرفته است

 

رضی‌الدین آرتیمانی


در شبی شیرین تو راخواهم بوسید - زهرا مصلح


در شبی شیرین تو راخواهم بوسید

و شوق را در چشم های راز آلود تو جا خواهم گذاشت ..

یک روز تو را در آغوش خواهم کشید و با بازوانت پناهگاه امنی خواهم ساخت ..

ای سرنوشت جاودانه ی من !

آرامش محض زندگی ..

چه حس عجیبی ست تو را داشتن ..

تو را حس کردن ،از تو ،برای که بگویم که  ذوق در کلامم را بفهمد که آتش سر کشیده از عشق را در چشم هایم ببیند ..

از تو باید برای خودت گفت ،

باید دست هایت را گرفت و رفت،باید غرق شد در خیال،باید میان نور خورشید با تو دوید..

چون اسب گریز پایی می خواهم از مزرعه ای که در آن گیر کرده است بگریزم ، می خواهم خودم را به تو واگذار کنم ..

من می خواهم با تو و برای تو سروده شوم ..

من در شبی شیرین تو را خواهم بوسید و  عشق را در پوستین تن تو جا خواهم گذاشت


زهرا مصلح


-تا زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم - علیرضا بدیع


تا زنده باشم چون کبوتر دانه می خواهم

امروز محتاج توام؛ فردا نمی خواهم

 

آشفته ام...زیبایی ات باشد برای بعد

من درد دارم شانه ای مردانه می خواهم

 

از گوشه ی محراب عمری دلبری جستم

اکنون خدا را از دل میخانه می خواهم

 

می خندم و آیینه می گرید به حال من

دیوانه ام، هم صحبتی دیوانه می خواهم

 

در را به رویم باز کن! اندوه آوردم

امشب برای گریه کردن شانه می خواهم

 

علیرضا بدیع