شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

یعنی چقدر عاشقت شده ام که در آینه تو را میبینم - حامد نیازی


یعنی چقدر عاشقت شده ام که در آینه تو را میبینم

در جلد سایه ام تو رفته ای

لای کلمات کتابی که میخوانم تو می دوی

چای را تو شیرین میکنی

خواب بعد از قهوه را تو می پرانی

مستی بعد از شراب تویی

و لذت رویا تو!

 

یعنی چقدر عاشقم

که همه چیز توست برایم؟!

راستش برای خودم نگران نیستم

اما

حیف نیست تو به این زیبایی

این همه جا باشی و در آغوشم نه؟!

 

حامد نیازی


با خیال تو در این پیراهن هم آغوشم! - حامد نیازی


با خیال تو در این پیراهن هم آغوشم!

به خدا نوشتم ...

نسیم نوزد!

ماه تاب‌ نتابد!

ستاره ها ندرخشند!

مرغ سحر نخواند!

چشمه نجوشد!

و یاس های باغچه عطر نیفشانند!

به خدا نوشتم...

صدای پایش در کوچه نپیچد!

خورشید راه فردا را‌ گم ‌کند!

و جهان بایستد از حرکت!

خدا پاسخ داد

تو پنجره را برایم باز بگذار

تا خلقت عشق را تماشا‌ کنم...

باقی اش با من!

امشب با خیال تو ...

در این ‌پیراهن عشق را خلق میکنم!

باقی اش با خدا!

 

حامد نیازی



بیا و مرا هم با خود بیاور از رویا! - حامد نیازی


بیا،

و مرا هم‌ با خود بیاور از رویا!

بیا،

و دستم را بگیر تا‌ گُم ‌نکنم‌‌ جاده ی برگشت را!

بیا،

که این سفر تنها به آمدن ختم می شود!

بیا و بگذار ماجرای‌مان شنیدنی شود

بگذار پرستوها از ما بیاموزند کوچِ حقیقی ‌را،

بیا تا رویایی بنفش بسازیم

بیا تا آمدن معنا پیدا ‌‌کند

برای باران

برای پاییز

برای عشق

بیا تا عشق بیاید

بیا تا خدا برایمان تمام شهر را آذین ببندد

تا برگها زیر ‌پایت فرش شوند

و پاییز عاشقانه به جهانمان سلام‌ کند

بیا تا نشان بدهیم به خدا

پاییز بی رنگِ‌ بنفش زیبا نیست!

بیا و مرا هم با خود بیاور از رویا!

 

حامد نیازی


به دیدارم بیا - حامد نیازی


به دیدارم بیا

و برایم دستهایت را سوغات بیاور

تا پس از این معجزه

پاییز را به جهنم بسپارم

که عشق از هر آتشی سوزان‌‌ تر‌ خواهد بود!

به دیدارم بیا

و برایم خدا را هدیه بیاور

تا پس از این حادثه


خدا به من

به تو

و به ما

ایمان بیاورد

که عشق میتواند گاهی در یک‌ عصر پاییزی

از دست های من

که خفته اند در‌ جیب های تو...

به جهان نازل شود!


حامد نیازی