شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

مثل گلپرهای نا آرام ِمریم دیده ای؟

مثل گلپرهای نا آرام ِمریم دیده ای؟

شب به روی شیشه های پنجره نم دیده ای؟

 

تا بحال از خود نپرسیدی چرا باران َتر است؟

چشم هایت را درون چشم شبنم دیده ای؟

 

من نباشم گفته بودی سرد و سنگین میشود

فاصله در فاصله در فاصله غم دیده ای؟

 

گاه گاهی مرز یک عشق ست گاهی یک هوس

اینچنین پیدا و پنهان ِ مسلم دیده ای؟

 

هی گره میبندی و وا میشود هی بی هوا

در اراده لحظه های سست و محکم دیده ای؟

 

خنده اش,اشک اش , هوایش ,حس گرمای تنش

عضوی از آدم بگو مانند آدم دیده ای؟

 

اینکه یک عالم برای لمس آن پرپر شوند

یا مرا دیوانه تر از کل عالم دیده ای؟

 

 

آن دوست که من دارم وان یار که من دانم - سعدی

آن دوست که من دارم وان یار که من دانم

شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم

 

بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را

بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم

 

ای روی دلارایت مجموعه زیبایی

مجموع چه غم دارد از من که پریشانم

 

دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من

چون یاد تو می‌آرم خود هیچ نمی‌مانم

 

با وصل نمی‌پیچم وز هجر نمی‌نالم

حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم

 

ای خوبتر از لیلی بیم است که چون مجنون

عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم

 

یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند

از روی تو بیزارم گر روی بگردانم

 

در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم

وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم

 

دستی ز غمت بر دل پایی ز پیت در گل

با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم

 

در خفیه همی‌نالم وین طرفه که در عالم

عشاق نمی‌خسبند از ناله پنهانم

 

بینی که چه گرم آتش در سوخته می‌گیرد

تو گرمتری ز آتش من سوخته تر ز آنم

 

گویند مکن سعدی جان در سر این سودا

گر جان برود شاید من زنده به جانانم

 

خیام