شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

دو قدم مانده که پاییز به یغما برود - فرامرز عرب عامری


دو قدم مانده که پاییز به یغما برود

این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود

 

هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد

دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟

 

گله هارابگذار!

ناله هارابس کن!

 

*روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!

زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را

 

فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!

تابجنبیم تمام است تمام!!

 

مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت....

یاهمین سال جدید!!

 

بازکم مانده به عید!!

این شتاب عمراست ...

 

من وتوباورمان نیست که نیست!!

زندگی گاه به کام است و بس است؛

 

زندگی گاه به نام است و کم است؛

زندگی گاه به دام است و غم است؛

 

چه به کام و

چه به نام و

چه به دام...

 

زندگی معرکه همت ماست...زندگی میگذرد...

زندگی گاه به نان است و کفایت بکند؛

 

زندگی گاه به جان است و جفایت بکند ؛

زندگی گاه به آن است و رهایت بکند؛

 

چه به نان

و چه به جان

و چه به آن...

زندگی صحنه بی تابی ماست...زندگی میگذرد...

 

زندگی گاه به راز است و ملامت بدهد؛

زندگی گاه به ساز است و سلامت بدهد؛

 

زندگی گاه به ناز است و جهانت بدهد؛

چه به راز

و چه به ساز

و چه به ناز...

زندگی لحظه بیداری ماست...زندگی میگذرد...

 


 فرامرز عرب عامری


پروانه‌ها در پیله دنیا را نمی‌فهمند - فرامرز عرب عامری


پروانه‌ها در پیله دنیا را نمی‌فهمند

تقویم‌ها روز مبادا را نمی‌فهمند

 

دریا برای مردم صحرانشین دریاست

ساحل‌نشینان قدر دریا را نمی‌فهمند

 

مثل همه، ما هم خیال زندگی داریم

اما نمی‌دانم چرا ما را نمی‌فهمند

 

هر روز سیبی در مسیر آب می‌آید

دیگر نیا این شهر معنا را نمی‌فهمند

 

این مردمان مانند اهل کوفه می‌مانند

اندازه یک چاه مولا را نمی‌فهمند

 

اینجا سه سال پیش دستِ دارمان دادند

این قوم، درد اینجاست؛ اینجا را نمی‌فهمند

 

فرسنگ‌ها از قیل و قال عاشقی دورند

هند و سمرقند و بخارا را نمی‌فهمند

 

چاقو به‌دست مردم هشیار افتاده

دیدار یوسف با زلیخا را نمی‌فهمند

 

از روز اول با تو در پرواز دانستم

پروانه‌ها در پیله دنیا را نمی‌فهمند

 

 

فرامرز عرب عامری


رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن - فرامز عرب عامری

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

ابتدای یک پریشانیست حرفش را نزن


گفته بودی چشم بردارم من از چشمان تو

چشمهایم بی تو بارانیست حرفش را نزن


آرزو داری که دیگر بر نگردم پیش تو

راه من با اینکه طولانیست حرفش را نزن


دوست داری بشکنی قلب پریشان مرا

دل شکستن کار آسانیست حرفش را نزن


عهد بستی با نگاه خسته ای محرم شوی

گر نگاه خسته ما نیست حرفش را نزن


خورده ای سوگند روزی عهد خود را بشکنی

این شکستن نا مسلمانیست حرفش را نزن


خواستم دنیا بفهمد عاشقم گفتی به من

عشق ما یک عشق پنهانیست حرفش را نزن


عالمان فتوی به تحریم نگاهت داده اند

عمر این تحریم ها آنیست حرفش را نزن


حرف رفتن میزنی وقتی که محتاج توام

رفتنت آغاز ویرانیست حرفش را نزن

 

فرامرز عرب عامری


در روز های خــوب و اوج آشنایـی - فرامرز عرب عامری


در روز های خــوب و اوج آشنایـی

دستی تـکان دادی به مفهوم جـدایی

 

دستی کـه عمری سرپناه شانه‌ام بود

حالا تـکان می‌خورد با صـد بی‌وفـایی

 

هـر چنـد دیوار ظریفی بینمـان بـود

آن‌هـم به عشـق روزهـای روشنایی

 

وقتی تکان می‌خـورد دستانت بـرایم

پنـداشتـم دیـوار ها را مــی‌زدایــی

 

نیلـوفـر زیبای مـن ! هـرجا کـه باشی

از چشـم‌ های خسته‌ام دل مـی‌ربایی

 

پشت نگاهت آب پاشیدم شب و روز

تنهـا بـرای دلخـوشی دل مـی‌ربایـی


فرامرز عرب عامری



دادم به یاد چشم تو، من لم به تخته سنگ - فرامرز عرب عامری


دادم به یاد چشم تو، من لم به تخته سنگ

لم با خیال چشم تو دادم به تخته سنگ


اینجا کنار ساحل دریا دم غروب

دل می دهند آدم وعالم به تخته سنگ


من سنگواره نیستم و نازنین مرا

چسبانده است عشق تو محکم به تخته سنگ


یک عمر بی قرار که شاید ببینمت

شش روز هفته عاشقم و شنبه تخته سنگ


دارم شبیه رهگذران پشت می کنم

کم کم به خاطرات تو کم کم به تخته سنگ


دریا دم غروب به من تکیه می دهد

تبدیل کرده ای تو مرا هم به تخته سنگ


بر شانه های سنگی من مانده حسرت

یک بار تکیه دادن مریم به تخته سنگ


گفتم که در نبود تو از دست می روم

گفتی برو برو به جهنم !به تخته سنگ؟!

 

فرامرز عرب عامری


دلم شکسته و اوضاع درهمی دارد - فرامرز عرب عامری


دلم شکسته و اوضاع درهمی دارد

و سالهاست برای خودش غمی دارد

 

تو در کنار خودت نیستی نمی دانی

که در کنار تو بودن چه عالمی دارد

 

نه وصل دیده ام این روزها نه هجرانت

بدا به عشق که دنیای مبهمی دارد

 

بهشت می طلبم از کسی که جانکاه است

کسی که در دل سردش جهنمی دارد

 

گذر کن از من و بار دگر به چشمانم

بگو ببار اگر باز هم "نمی" دارد

 

دلم خوش است در این کار وزار هر "بیتی  "

برای خویش "مقام معظمی" دارد

 

برام مرگ رقم می زنی به لبخندت

که خنده ی تو چه حق مسلمی دارد

 

 

فرامرز عرب عامری


هر روز میروم به مسیری که دیدمت - فرامرز عرب عامری


هر روز میروم به مسیری که دیدمت

جایی که عاشقانه به جانم خریدمت

 

جایی که دیدم ای گل زیبا شکفته ای

اما  برای  اینکه  بمانی  نچیدمت

 

یادم نرفته است که چشمان خسته ام

افتاده  در  نگاه  تو  بود  و  ندیدمت

 

یعنی ندیدم آمده باشی برای من

اما به چشم آمده ها می کشیدمت

 

گر من خدات میشدم ای نازنین من

این  گونه با  وقار  نمی  آفریدمت

 

حتی به جای این که بچینم تو ز خاک

یک  عمر  عاشقانه  فقط  پروریدمت

 

دیوانه ام که با همه ی بی وفائیت

سی سال می نوشتمت و می شنیدمت

 

آری برای اینکه بدانی چه میکشم

هر روز می روم به مسیری که دیدمت

 

 

فرامرز عرب عامری



دیگر تو را میان غزل گم نمی کنم - فرامرز عرب عامری


دیگر تو را میان غزل گم نمی کنم

تا دارمت نگاه به مردم نمی کنم

 

در گیر و دار تلخ رسیدن به درد عشق

حتی به جان خویش ترحم نمی کنم

 

این فصل پا به ماه غمی ژرف گونه بود

هرگز به این بهار تبسم نمی کنم

 

من در بهشت عشق تو آدم شدم، ولی

خود را خراب خوردن گندم نمی کنم

 

ای بهترین بهانه برای نمردنم

دیگر تو را میان غزل گم نمی کنم

 

فرامرز عرب عامری