شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

دزد عزیز سلام - فهیم عطار


دزد عزیز سلام. حالا که این‌ها را می‌نویسم، چهار روز از سرقت شما از همسایه‌ی طبقه‌ی بالای خانه‌ی مادر و پدرم می‌گذرد. همان خانه‌ی آریاشهر. مادرم گفت که دم غروب، سر حوصله رفته‌اید آن‌جا و در ضد سرقت را پاره و خانه‌ را جارو کرده‌اید و برگشته‌اید. من شما را نمی‌شناسم اما حدس می‌زنم که اسم‌تان جمشید است یا سیاوش یا سیامک. لااقل من و تلویزیون این‌طور فکر می‌کنیم. وگرنه کی اسم پسر دزدش را می‌گذارد محمودرضا؟

 

جمشید جان. خواستم خیال‌تان را راحت کنم که همان شب، مال‌باخته زنگ زده به اداره‌ی آگاهی. پلیس‌ها هم آمده‌اند آن‌جا و تحقیقات‌شان را مفصل انجام داده‌اند. دست آخر هم به صاحب‌خانه گفته‌اند که "آخ، بمیرم براتون. ایشالا پیدا می‌شه". و آژیرکشان رفته‌اند منزل. خواستم بگویم که خیال‌تان را مکدر نکنید. بعید می‌دانم که هیچ وقت گرفتار چنگال عدالت بشوید. در واقع عدالت جزو دسته‌ی نرم‌تنان است و اصولا چنگالی ندارد طفلکی. در عوض آفرین به شما.در عرض دو ساعت کار هوشمندانه به اندازه‌ی بیست‌ سال زحمت مالباخته درآمد کسب کرده‌اید. نوش جان.

 

سیاوش جان. من خودم بیست سال پیش گرفتار یکی از هم‌صنف‌های شما شدم. اسمش نیما بود (و نه محمودرضا). پنج میلیون تومان چک بی‌محل داد دست من و فرار کرد و رفت. من هم رفتم کلانتری ونک. افسرنگهبان خیلی پدرانه دم گوشم داد زد و گفت که تقصیر خودم و حواس پرتم بوده است که پولم را خورده‌اند. اما بعد با قاطعیت یک حکم جلب برایش صادر کرد و داد دستم و بهم گفت برو پیداش کن و بیارش این‌جا تا مادرش را به عزایش بنشانم. از شادی اشک در چشم‌هایم حلقه زد. بیست سال است که دنبال نیما می‌گردم، اما پیدایش نمی‌کنم. خیلی نگران سلامتی‌اش هستم.

 

سیامک عزیز. تنها اشکال قضیه این است که همسایه‌های خانه‌ی پدرم، پول ریخته‌اند وسط و می‌خواهند در آکاردئونی فلزی نصب کنند. زحمتی به زحمت‌های شما اضافه می‌کنند. ببخشید. البته ما خیلی سال پیش که اهواز بودیم، یک جمشید بود که خانه‌ی آقای پهلوان را پاک‌سازی کرد. صبح فهمیدیم که با دستگاه فرز قفل را بریده. حالا لابد شما به لیزر مجهزید. در آکاردئونی که چیزی نیست و حتما از پس آن بر‌می‌آیید. تازه فهمیده‌ام که بعضی از همکاران‌تان دستگاه طلایاب هم دارند. چه ایده‌ی زیبایی. به هر حال زمان شما ارزشمندتر و پرسودتر از این حرف‌هاست که بخواهید به خانه‌ی فقرا هم سر بزنید. آفرین.

 

جمشید جان. فقط مانده‌ام که با دل نگران پدر و مادرم چه کار کنم. حقیقتش این است که سرزده رفتن شما به آن خانه کمی غافلگیر‌شان کرده. البته نگران  آمدن شما نیستند. بیشتر نگران این هستند که وسط نقطه‌ی کور عدالت نشسته‌اند. به هر حال ما آدم‌های معمولی، خانه‌هایمان را روی نقطه‌ کور عدالت و قانون می‌سازیم و از دید خارج هستیم. اگر کمی تکان به خودمان می‌دادیم و جابجا می‌شدیم، وضع ما هم بهتر می‌شد و اسم‌مان را می‌گذاشتیم فریبرز. وگرنه نه تقصیر شماست و نه مامور خادم. شرمنده‌ایم به خدا.

 

به هر حال امیدوارم هر جا که هستید خسته نباشید. ممنونم ازتان که بدون سر و صدا کارتان را انجام می‌دهید و کسی را از خواب بیدار نمی‌کنید.

 

فهیم عطار


همه ی ما سر خانه تکانی - رسول ادهمی


همه ی ما سر خانه تکانی

با دیدن یک عکس

می نشینیم

تلخ یا شیرین

می خندیم و هنوز گم خاطرات نگشته

زود

یک نفر می پرسد

بیخود این همه وسیله نگه داشته ای که چه؟

این را می خواهی؟

کدام؟

این

نه

این یکی چه؟

نه

بریزم دور؟

برخاسته

و آن عکس دوباره نیست می شود

مثل آهی که یک مرتبه در سال

به گلو سری می زند و زود

خدانگهدار.

آری

وقت خانه تکانی

یک عکس می آید و مهربان می گوید

بنشین کمی استراحت کن

عکسی که دل ما و خانه را

هر سال

یک بار و یک جا

می تکاند.

 

رسول ادهمی


نیامد - رضا براهنی


شتاب کردم که آفتاب بیاید ... نیامد

دویدم از پیِ دیوانه‌ای که گیسوانِ بلوطش را

به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می ریخت

که آفتاب بیاید ... نیامد


به روی کاغذ و دیوار و سنگ و خاک نوشتم

که تا نوشته بخوانند

که آفتاب بیاید ... نیامد


چو گرگ زوزه کشیدم ،

چو پوزه در شکمِ روزگارِ خویش دویدم ،

شبانه روز دریدم ، دریدم

که آفتاب بیاید ... نیامد


چه عهدِ شومِ غریبی !

زمانه صاحبِ سگ ؛ من سگش

چو راندم از درِ خانه ،

ز پشت بامِ وفاداری درون خانه پریدم

که آفتاب بیاید ... نیامد


کشیده‌ها به رُخانم زدم به خلوتِ پستو

چو آمدم به خیابان

دو گونه را چُنان گدازه‌ی پولاد سوی خلق گرفتم

که آفتاب بیاید ... نیامد


اگرچه هق هقم از خواب ، خوابِ تلخ برآشفت

خوابِ خسته و شیرین بچه‌های جهان را

ولی گریستن نتوانستم

نه پیشِ دوست ،

نه در حضور غریبه ،

نه کنجِ خلوتِ خود گریستن نتوانستم

که آفتاب بیاید ... نیامد .



رضا براهنی


اشک ز دیده می رود - علیرضا کلیایی


 اشک ز دیده می رود

من به کجا روم بگو

چاره عاشقی بگو

تا نروم به سوی او

 

چاره ی عشق من کجا

هیچ مگو سکوت کن

دم مزن از نگار من

لب مگشا سکوت کن

 

علیرضا کلیایی

‍ جهان بی تو برایم شبیه ویرانیست - مریم ناظمی


جهان بی تو برایم شبیه ویرانیست

بدون تو غزلم یک بلوک سیمانیست

 

چقدر بی تو تمام دقیقه ها یلداست

چقدر بی تو زمستانِ شهر طولانیست

 

دل و دماغ نوشتن نمانده بعد از تو

و روزهاست که کارم سکوت درمانیست

 

نه اینکه فکر کنی اهل نق  زدن باشم

هوای حوصله ام مدتی ست بارانیست

 

 دلم رباعی خیام‌، کوچک و غمگین

غمم قصیده ی بی انتهای خاقانیست

 

به جرم اینکه دلم را به باورت دادم

شکنجه می شوم ای ماه....این چه تاوانیست؟

 

کنار دفتر شعرم به خواب خواهم رفت

اگرچه بی تو امیدی به صبح فردا نیست....

 

مریم ناظمی


پاییز من سلام ، دلم را ندیده ای؟ - پروین نوروزی

پاییز من سلام ، دلم را ندیده ای؟

نزدیک تر بیا!!! تو چرا رنگ پریده ای؟!

 

 انگار مثل من رکب از عشق خورده ای

یا زعفران به صورت نازت کشیده ای؟

 

 اینجا بشین و تکیه بده بر سکوت من

توخسته ای و تازه از این در رسیده ای

 

 بگذار تا حکایت دل را بیان کنم

شاید شبیه قصه ی ما را شنیده ای

 

 روزی مسافری که قطارش ترانه بود

آمد سوار قافیه های سپیده ای

 

چشمش عجیب وسوسه ی کودکانه داشت

مانند تیله ای که از عابر خریده ای

 

در دست گرم او تب پروانه مانده بود

در پیله ای که از نخ آتش تنیده ای

 

 یک جرعه شعرخواست که دل را صفا دهد

از استکان لب زده دادم چکیده ای

 

 با خنده گفت: دختر باران! تو محشری

این گونه های سرخ ز باغ که چیده ای؟

 

 تا انتهای کوچه نگاهی غریب داشت

من ماندم و تبسم بر غم تکیده ای

 

 من سالهای سال دلم را ندیده ام

پاییز جان بگو تو دلم را ندیده ای؟!

 

 

 پروین نوروزی

دانلود دکلمه علی ایلکا

 

با این غزل که منتظرِ مرحبای توست - مریم جعفری آذرمانی


با این غزل که منتظرِ مرحبای توست

بعد از چهل بهار، هوایم هوای توست

.

«من عاشقم» برای خودش داستان شده

هر سطرِ این کتاب پر از ماجرای توست

 

تأثیرِ من! اگر غزلم عاشقانه شد

تنها دلیل، خواندنِ آن‌ها برای توست

 

معشوقۀ تو کیست؟ که من دوست دارمش

آن زن که صورتش حَرَمِ بوسه‌های توست

 

من بی‌حضورِ تن، به همین وحدتِ وجود

آن‌قدر مؤمنم که خدایم خدای توست

 

از تو، نه تن، نه روح، نه یک بوسه خواستم

چیزی که سخت عاشقِ آنم صدای توست

 

مریم جعفری آذرمانی


ای غزل گونه ترین دختر این آبادی ! - پروین نوروزی


ای غزل گونه ترین دختر این آبادی !

با چه امید ، دلت را به نگاهش دادی؟

 

آهوانه پی دام چه کسی می گردی ؟

در کمین نیست در این حاشیه ها صیادی

 

عطر شیرین نفس های تو پیچیده ولی

دیگر این قصه ندارد نسب فرهادی

 

کوزه ات را ببر این چشمه ندارد آبی

خشکسالی شده در فکر سراب افتادی؟

 

آمدی در شب مهتاب ، ولی نشنیدی

نه صدای نی و نه زمزمه فریادی

 

ای پری واره ! در این آینه ها خیره نشو

قابشان می شکند قاعده ی آزادی

 

موج گیسوی تو که حرمت دریا دارد

شانه کن تا که پریشان نکند هر بادی

 

 

پروین نوروزی


به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد - علی اصغر داوری


به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد

و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

 

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس

سند عشق به امضا شدنش می ارزد

 

گرچه من تجربه‌ای از نرسیدن‌هایم

کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

 

کیستم ؟ باز همان آتش سردی که هنوز

حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد

 

با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم

به همان لحظه‌ی بر پا شدنش می ارزد

 

دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد

نگهش دار، به موسی شدنش می ارزد

 

سال‌ها گرچه که در پیله بماند غزلم

صبر این کرم به زیبا شدنش می ارزد

 

علی اصغر داوری


دلم را ندیده ای رفیق ؟! ...


دلم را ندیده ای رفیق ؟! ...

 

امروزهم دلتنگ اقاقی و یاس و شب بو گذشت ...روزگار سختی است رفیق ...وقتی پنجره ات آسمان ندارد و دلت روزنه ای به نور ...ترانه هایم  گرفتا ر بغض اند ،از من آواز بهاری نخواه که همرنگ برگ های خزان دیده ام .

 تو که فهمیده ای من باز هوایی ام ...یک پنجره آواز می خواهم و یک سینه ترانه ...یک باغچه شمعدانی و یک حوض ماهی قرمز ...من دلم را جایی جا گذاشته ام ...در همان حیاط قدیمی ...نمی دانم بین پیچک ها ... لای شب بوها ...روی شاخه ی اقاقی ها ...نمی دانم ... نکند آن گربه ی سیاه بدجنس دل مرا با همان جوجه ی طلایی ام خورد ! یا شاید دلم به همراه  آن کلاغ سیاه در آخرین قصه ی  کودکی هایم  گم شد و هنوز ...نمی دانم ...با خودم می گویم نکند دلم مرده باشد ... وقتی آخرین قلمه شمعدانی مادربزرگ نگرفت و زرد شد ...وقتی که کبوتر میهمان درخت شمشادمان  جوجه هایش را رها کرد و رفت ...وقتی درخت گیلاس یرای دیدن شکوفه های سپیدش همیشه چشم براهم گذاشت  و خشک شد .. . کاش می دانستی وقتی بی تاب یاس غروب های دلتنگی ام می شوم و نیست ...چه حال غمگینی است ... روزگارم پاییزی است ...آخر من به کاج تنهای باغچه قول داده بودم همیشه به پایش سبز بمانم !

  تو که با آسمان بیدار می شوی و با آسمان به خواب می روی ...صدای ترانه های باد میان  شاخ و برگ درختان موسیقی شباهنگت می شود و ترنم عاشقانه ی پرندگان نوای صبح گاهت ... حال مرا می دانی ؟! تو را هم به یاد دارم ، از من دل آزرده مباش ...تنها ،  دلم را گم کر ده ام ! نیمی از دارایی ام را ...ناگفته هایم...دردها و ترانه ها و قصه هایم را ...دلم را پیدا کنم تو هم پیدا می شوی ...اصلا بگو تو کجایی ...شاید نشانی تو ...  نشانه ای از دل مرا هم بدهد  ...کاش نشانی ات نزدیک آسمان باشد، برنگ سحر ، حوالی یاس ها  وگل های شمعدانی ...کاش در این روزها به یک شاخه اقاقی میهمانم کنی ... حیف که من دلم را جایی جا گذاشته ام و گر نه من هم  در آن یک  شاخه گل سرخ برایت پنهان کرده بودم ... دلم را  ندیده ای رفیق ؟!





من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پر دوست - نیلوفر عاکفیان


من دلم می‌خواهد

خانه‌ای داشته باشم پُرِ دوست ،

کنج هر دیوارش

دوست‌هایم بنشینند آرام

گل بگو گل بشنو ؛

هر کسی می‌خواهد

وارد خانه ی پر عشق و صفایم گردد

یک سبد بوی گل سرخ

به من هدیه کند .

شرط وارد گشتن :

شست و شوی دل‌هاست

شرط آن ، داشتن یک دل بی رنگ و ریاست

بر درش برگ گلی می‌کوبم

روی آن با قلم سبز بهار

می‌نویسم :

ای یار

خانه‌ی ما اینجاست

تا که سهراب نپرسد دیگر :

"خانه دوست کجاست؟ "



نیلوفر عاکفیان

 

دانلود دکلمه




چقدر خسته‌ام از زندگی بدونِ خودم - سیدصابرموسوی

چقدر خسته‌ام از زندگی بدونِ خودم

چقدر دور شدم، دور از جنون خودم


چقدر کفری‌ام، این ارتدادم از خود چیست؟

چقدر تشنه‌ام این روز‌ها به خون خودم


از این نقاب موقر چقدر بیزارم

عزیز عالم و آدم شدم... زبون خودم


نیاز نیست به زحمت برادران عزیز!

کدام چاه مرا بدتر از درون خودم؟


به جز سکوتِ خودم مهر بر دهانم نیست

نبسته پای مرا هیچ جز سکون خودم


دو موج مانده به مرداب رود با خود گفت:

چگونه وارهم از بختِ واژگون خودم؟


سیدصابرموسوی



این مرتبه باید بگویم دوستت دارم - طاهره اباذری هریس


 این مرتبه باید بگویم دوستت دارم

باید بفهمی از تو مدت هاست سرشارم

 

باید بگویم تا بدانی از خیال توست

شب‌های یلدا را اگر یک عمر بیدارم

 

لبخند نابت بهترین رخدادِ این دنیاست

غمگین که باشی می‌دهی بدجور آزارم

 

وابستگی دارد به چشمت حال و روزِ من

دکتر تو باشی با کمالِ میل بیمارم

 

فریاد خواهم زد تو را توی غزل هایم

هرچند معلوم است عشق از چشم تبدارم

 

رسوای شهرم می‌کند‌ آخر مرا عشقت

دست دلِ دیوانه ام افتاده افسارم

 

لکنت گرفتم باز هم با دیدنت اما...

این مرتبه باید بگویم دوستت دارم!

 

طاهره اباذری هریس


خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت - سید مهدی نقبائی


خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت

 

از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی

بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت

 

از اینکه با تمام پس انداز عمر خود

حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت

 

کم کم به سطح آینه برف می نشست

دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت

 

دنبال کودکی که در آن سوی برف بود

رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت

 

نقاشی ام تمام شد و زنگ خانه خورد

من هیچ خانه ای نکشیدم دلم گرفت

 

شاعر کنار جو گذر عمر دید و من

خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت

 

سید مهدی نقبائی

دکلمه شعر با صدای علی ایلکا

 

مثل آن عکس که از طاقچه افتاد شکست - مسعود نامداری


مثل آن عکس که از طاقچه افتاد شکست

قلبم از رنجِ جدایی تو جان‌داد شکست

 

عطرِ موهای تو از ناحیه‌ی عشق وزید

کمرم را نفسِ گرم همین باد شکست

 

او که یک روز به من درس وفاداری داد

رفت و اینگونه مرا در غمِ استاد شکست

 

باز در بند همان خنده به دام افتادم

پای من در گذر حمله‌ی صیاد شکست

 

تا از این شهرِ مه‌آلود گذشتی رفتی

ناله در سینه‌ی این فاجعه‌آباد شکست

 

بعد از اینها تو بگو من به چه دلخوش باشم؟

قول، پیمان و وفا ؟ هر چه که رخ داد شکست

 

مسعود نامداری