شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند - محمود اکرامی فر


چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند

و تماشای تو زیباست اگر بگذارند

 

من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم

عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند

 

دل درنایی من اینهمه بیهوده مگرد

خانه دوست همین جاست اگر بگذارند

 

سند عقل مشاع است اگر بگذارند

عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند

 

غضب آلوده نگاهم مکنید ای مردم

دل من مال شماهاست اگر بگذارند

 

محمود اکرامی فر



از ماه بگویم؟ - بهرام محمودی


از ماه بگویم؟

 

پیشترها گفته اند

 

از گل؟؟

 

آه...

 

یا من دیر شاعر شده ام

 

یا تو بیش از حد زیبایی!

 


بهرام محمودی





بگذشت روزگاری و نیامدی کجائی - نزاری قهستانی


نه قرار داده بودی که شبی به خلوت آئی

بگذشت روزگاری و نیامدی کجائی


تو وصال وعده کردی و دلی که بود ما را

به امید در تو بستیم و دری نمیگشائی


وگرت ندیده بودم به صفت شنیده بودم

که دل من از تو میداد نشان آشنائی


به خرابه فقیران نفسی درآی روزی

بنشین حکایتی کن که حیات می فزائی


به خلاف دوستانی تو به کام دشمنانی

که به حسن بی نظیری که به عهد بی وفائی


کم از آنکه آشنائی به سلام ما فرستی

وگرت مجال آن نیست که خویشتن بیائی 



نزاری قهستانی



خواب - حسین سلیمانی

 

ازم پرسید

میدونی غم کی میاد سراغ ادم

گفتم نه

گفت وقتایی که میخواى بخوابی

گفتم اونا که خاطره اس

گفت نه غمه

یه وقتایی با حال خوب میاد

یه وقتایى با یه رنگ شاد میاد

یه وقتایی میخوای بخوابیو به شکل بیخوابی میاد

غمه

مطمئن باش


خنده ام گرفت

گفت: چرا میخندى!؟

گفتم : ... من خیلی غم دارم

گفت از کجا میدونى!؟

- از کجا میدونم؟!!.... همین الان

لبام داره میخنده....اما دلم پر از زخمه

یه چى بگم!؟؟

نامردا شبام بیشتر میان سراغ ادم

مطمئنم امشبم خواب ندارم



حسین سلیمانى


دانلود دکلمه



امیدی بر جماعت نیست، میخواهم رها باشم - سید سعید صاحب علم


امیدی بر جماعت نیست، میخواهم رها باشم

اگر بی انتها هم نیستم بی ابتدا باشم


چه می شد بین مردم رد شوی آرام و نامرئی

که مدتهاست میخواهم فقط یک شب خدا باشم


اگر یک بار دیگر فرصتی باشد که تا دنیا -

بیایم دوست دارم تا قیامت در کما باشم


خیابانها پر از دلدار و معشوقان سر در گم

ولی کو آنکه پیشش میتوانم بی ریا باشم؟


کسی باید بیاید مثل من باشد، خودم باشد

که با او جای لفظ مضحک من یا تو، ما باشم


یکی باشد که بعد از سالها نزدیک او بودن

به غافلگیر کردنهای نابش آشنا باشم


دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم

بگوید خانه را ول کن بگو من کی، کجا باشم؟


سید سعید صاحب علم



تو که هستی غزل از عاطفه لبریزتر است - حسین علاءالدین


تو که هستی غزل از عاطفه لبریزتر است

نفست از نفس صبح دل انگیزتر است

 

آمده فصل خزان موسم دلتنگی ها

بی تو ای هم نفس این فصل چه پاییزتر است!

 

چشم خورشید به تو قبل همه روشن شد

می شود کامروا هر که سحرخیزتر است

 

پلک بر هم مزن از لشگر بی رحم مغول

به خداوند قسم چشم تو چنگیزتر است

 

نه فقط ابر به حال دل من می گرید

پای درد دل من چشم خدا نیز تر است



 

حسین علاءالدین



می میرم از نبودنت ای هم نفس ، بیا - سهیل سوزنی


می میرم از نبودنت ای هم نفس ، بیا

ای آشناتر از تو به من ، هیچ کس  ، بیا

 

امشب هوای بوی گل یاس کرده ام

ای نوبرانه یاسمن زودرس بیا

 

پوشانده باغ را علف هرزه ، جای جای

برخیز باغبان به هوای هرس بیا

 

جز من کسی درون قفس نیست، پر زدند

حتی برای دیدن من در قفس بیا

 

ازپشت میله ها به افق خیره می شوم

پیش از خروس خوانی و بانگ جرس بیا

 

یعنی نمی شود که نیایی ، مسافرم

بر بوسه های داغ تو دارم هوس ، بیا

 

ای آرزوی آخرم از آستان عشق

راهی به پیش نیست برای تو... پس بیا...

 

سهیل سوزنی