شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

شب کوتاه - عبدالجبار کاکایی


بر شانه های این شب کوتاه

پاشیده گرد نقره ای ماه

 

دل خسته اند عارف و عامی

لب بسته اند عاقل و آگاه

 

افتاده است کوچه و میدان

در دست چند گزمه ی گمراه

 

شور است بخت هرکه نگرید

بر یوسفان زندان در چاه

 

شنگ است حال هر که نفهمد

لبخند های پنهان در آه

 

با آنکه نیست محرم و مونس

با آنکه نیست همدم و همراه

 

این بخت خفته دیر نپاید

می تابد آفتاب به درگاه

 

عبدالجبار کاکایی