شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

خاکستری - محمد ابراهیم جعفری


خاکستری، خاکستری، خاکستری

صبح، مه، باران.‌. ابر، نگاه،خاطره

در من ترانه ای نبود... تو خواندی

در من آیینه ای نبود... تو دیدی

ریشه ای بودم در خواب خاک های متبرک

بی باران، در نگاه تو سبز شدم

برق از چشمانت برخواست، نگاهم بارانی شد

گونه هایت خیس باران، چشم هایت آفتابی

گرگ ها می زایند، بره ها را دریابیم

تو، با چشمانت مرا بنواز

چوبدست چوپانیم سلاحی کارگر خواهد شد

بعد از جنگ، با چوبدستم

انجیر های تازه را برای تو خواهم چید..

با تو خواهم ماند، با تو خواهم خواند

و تو را در بهت آفتابیت خواهم بوسید

اگر ابرها بگذارند...

 

محمد ابراهیم جعفری


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.