شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

از اوج آسمان ها یک شب مرا صدا کن - قیصر امین پور


از اوج آسمان ها یک شب مرا صدا کن

با یک نفس دلم را از این قفس رها کن

 

تا سر بسایم بر آسمان ها

  تا پر گشایم در بیکران ها

از اوج آسمان ها

  یک شب مرا صدا کن

*

رفته قافله ها

وامانده دل ما

 

غافل از همسفران

دل دارد گله ها

از این فاصله ها

بر دوشم بار گران

در این بیابان

نه آشنایی

نه جای پایی

از اوج آسمان ها

یک شب مرا صدا کن

با یک نفس دلم را

از این قفس رها کن

*

خدایا!

بارا!

دل شیدا را

زسوز آهی بر افروز

چراغی راهی بر افروز

دمی پرده از رخ بر افکن

شبم را ماهی بر افروز

بگو که دلم شکسته چرا

به ساحل غم نشسته چرا

از اوج آسمان ها

مرا یک شب صدا کن

با یک نفس دلم را

از این قفس رها کن

 

قیصر امین پور


به تو که فکر می کنم - ساغر شفیعی


به تو که فکر می کنم

برف ها آب می شوند

و نهال برهنه ی توی قاب

ناگهان شکوفه می کند.

دست دور گردنم می اندازد نسیم

ملایم مثل تو

و عطر شالیزار

از شال سبزم بلند می شود

مرا می بوسی و

گیلاسی

روی لبانم

نطفه می بندد.

 

 ساغر شفیعی



با کبریت روشن آمده بود - ساغر شفیعی


با کبریت روشن آمده بود

و من

پر از کاه بودم

اما خیال همه را راحت کرد

دیگر از این مزرعه دانه ای غارت نخواهد شد

فقط

دلم برای کلاه حصیری تازه ام می سوزد

 

ساغر شفیعی