شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

زندگی - مسعود فردمنش


زندگی را آنچنان سخت مگیر

من نمی گیرم هیچ

آنچنان سخت مگیر، که من نمی میرم هیچ

من نمی گیرم هیچ

جا ی شکرش باقیست ، تن سالم دارم

گردنی امن و امان از تیغ ظالم دارم

آبرویی آنچنان و بر و رویی کم و بیش

دست بی آز و طمع دارم و

سر درون لاک دل خویش

نه دلم در پی آزار کسی ست

نه نگاهم شور ، بر گرمی بازار کسی ست

 

وضع من عالی نیست

جا ی شکرش باقیست ، خانه ام خالی نیست

یک سماور دارم ، که در آن می جوشد

جانمازی هم هست ، بر سر طاقچه اش

سفره نانی هم هست ، که پراست ، شکرخدا

پر از نان لواش

 

قاب عکسی ست به دیوار اطاق آویزان

یادگاری ست که از مادر پیرم دارم ،

بر سر سفره ئ عقد

پدرم تا امروز همچنان مظلوم ست

توی عکس از نگاهش پیداست

 

جا ی شکرش باقیست ، خانه ام خالی نیست

گربه یی هست ، کزآن زن همسایه ئ ماست

صبحهامی آید، به غذا ی سردشب مانده ئ ما

روزگاریست که عادت دارد

 

جا ی شکرش باقیست ، خانه ام خالی نیست

تو حیاط خونه مون

اونطرف کنار حوضش یه تلمبه س

توی حوضش سه چهار تا

ماهیهای قرمز گرد و قلمبه س

رو درخت دم حوض

پر از گنجشکها ی ریزو درشته

پر از کلاغها ی تشنه و گشنه

عصرا دیدن داره

انقدر شلوغ پلوغ تو حیاط

انگاری جلو سینماس و

پنداری شبها ی جمعه س

جا ی شکرش باقیست ، نفسی هست هنوز

که هنوز می آید زندگی را آنچنان سخت مگیر

 

مسعود فردمنش



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.