شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

ما ز فردا نگرانیم - مسعود فردمنش


ما ز فردا نگرانیم  که فردا چه کنیم

زیر این بار گرانیم که جان را چه کنیم

تو ز من ثانیه هایی که نه از آن من است میخواهی

آتشی را که نه در جان من است میخواهی

روزگار ، روز مرا پیش فروشی کرده

دل بیدار مرا پیر خموشی کرده

هیچ در دست ندارم که به تو عرضه کنم

چه کنم نیست هوایی که دلی تازه کنم

قصد من نیت آزار نبود

جنس من در خور بازار نبود

جنسم از خاک و دلم خاکی تر

روح من از تو ز من شاکی تر

جنسم از رنگ طلا بود و نه از جنس طلا

دل گرفتار بلا بود و سزاوار بلا

 

 

مسعود فردمنش