شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

مسعود فردمنش


من و تو با هم

ما ی تاریخیم

نبض فریادیم

سقف والای

مرز آزادیم

*

 

ما ستون های سخت بنیادیم

گندم سبز دشت آبادیم

**

 

من و تو با هم

از بهارانیم

ابر و بارانیم

جنگل سبز

سرو دارانیم

***

 

در تن گلها

نطفه ی عطریم

نقطه ی عطفیم

****

 

با هم

نور خورشیدیم

صبح امیدیم

بی هم

شب تاریکیم

راه باریکیم

که به پرتگاه ئ

سخت نابودی

بس چه نزدیکیم

*****

 

من و تو با هم

مثل یک کوهیم

سرنشینان کشتی نوحیم

من و تو بی هم

تن بی روحیم

******

 

من و تو بی هم آنقدر هیچیم

آنقدر خالی

نه به دل قیلی

نه به سر قالی

زخمی دست باد پائیزیم

از غم و از درد، هر دو لبریزیم

*******

 

من و تو با هم

بدتر از اینها

گر زمین افتیم

باز برخیزیم

********

 

من و تو بی هم

گر چه موجودیم

گر زمین افتیم

هر دو نابودیم

لیک ما با هم

هر دو پا بر جا

هر دو در سودیم

*********

 

بشکن این جام پوچ پایان را

چشم خود باز کن

دفتر عشق را زین پس آغاز کن

پا اگر بسته

آسمان باز است

قصد پرواز است



مسعود فردمنش

 

 

سنگ مزار - مسعود فردمنش


خوش آمده یی مادر بر سنگ مزارم

خوش آمده یی بنشین یکدم به کنارم

 

باز آمدی و بوی تو را گرفته خاکم

از اشک دو دیده ئ تو من شسته و پاکم

 

بس کن دگر این زاری ، لبخند بزن گاهی

حرفی بزن از هر کس ،از هرچه که آگاهی

 

مادر تو بگو که مرگ من با تو چه کرد

ا ی وا ی به من چه می کنی با این درد

 

سیما ی تو را غصه دگرگون کرده

لبخند تو را برده و افسون کرده

 

چشمان تو چون چشمه همی می جوشد

قلب تو فقط جامه ئ غم می پوشد

 

ا ی وا ی به من که دست من کوتاه ست

افسوس که زندگی چنین خودخواه ست

 

مادر تو بگو از آن جگر گوشه ئ من

از آنکه شد از زمین دل توشه ئ من

 

مادر توقسم بخورکه اوخوب وخوشست

جزدست تونیست روی سرش دیگردست

 

مادر تو بگو برادرم کو ، کجاست ?

او با تو نیامده ، چرا ناپیداست

 

امروز به سفر رفته و یا بیمار ست

شادم کن و گو کنار یک دلدار ست

 

هر روز به عشق خاک من اینجا بود

می سوخت دلم همیشه او تنها بود

 

مادر تو به او بگو که آرام شود

در پیش حقیقتی که هست رام شود

 

مادر تو بگو که بی قراری نکند

من را تو قسم بده که زاری نکند

 

یادش چه بخیر همیشه با هم بودیم

ما برادر و رفیق و محرم بودیم

 

مادر تو بگو در پی کارش باشد

شادم کند و به فکر یارش باشد

 

مادر چه خبر ز حال و احوال پدر

از آن کمر شکسته از مرگ پسر

 

از آن گل پائیزی پژمرده شده

آن گل که ز طوفان غم افسرده شده

 

مادر تو بگو چه می کند دل تنگ ست  ؟

رخساره ئ داغدار او بی رنگ ست  ؟

 

مادر تو بگو که آن دلارام چه شد

آنکس که مرا فکند در دام چه شد

 

سوگند به تو که بیقرارش بودم

من عاشق دل خسته ئ زارش بودم

 

که گاه می آمد و بمن سر می زد

بر خانه ئ از خاک من او در می زد

 

از پشت در خانه به او می گفتم

هر روز به یاد عشق او می افتم

 

او یاد ز ایام خوشیها می کرد

آنروز مرا قشنگ و زیبا می کرد

 

اکنون چه شده ؟ کجاست ؟ او یار که شد؟

بعد از دل من بگو که دلدار که شد؟

 

مادر چه خوش آمدی و شادم کردی

بازم تو که آمدی و یادم کردی

 

دیگر تو برو که دیر وقت است مادر

باید که ببندیم در دروازه ئ شهر



مسعود فردمنش


 

 

با هم بیاین دعا کنیم - مسعود فردمنش


با هم بیاین دعا کنیم

خدامونو صدا کنیم

که آسمون بباره

فراوونی بیاره

ازش بخوایم برامون

سنگ تموم بذاره

*

 

راهها ی بسته وا شه

هیچکی غریب نباشه

صورت و شکل هیچکس

مردم فریب نباشه

**

 

شفا بده مریضو

خط بزنه ستیزو

رو هیچ دیوار و بومی

نخونه جغد شومی

***

 

خودش می دونه داره

هر کسی آرزویی

این باشه آرزومون

نریزه آبرویی

****

 

دعا کنیم رها شن

اونا که توی بندن

از بس نباشه نا اهل

زندونا رو ببندن

*****

 

سیاه و سفید یه رنگ بشه

زشتی هامون قشنگ بشه

کویرا آباد بشن

اسیرا آزاد بشن

******

 

خودش می دونه داره

هر کسی آرزویی

این باشه آرزومون نریزه آبرویی

 

مسعود فردمنش

 

 

من و غروب و جاده - مسعود فردمنش


دیدم دلم گرفته

هوا ی گریه دارم

تو این غروب غمگین

دور از رفیق و یارم

*

 

دیدم دلم گرفته

دنیا به این شلوغی

این همه آدم اما

من کسی رو ندارم

**

 

دیدم غروبه اما

نه مثل هر غروبی

پهنا ی آسمونو

هرگز ندیده بودم

از غم به این شلوغی

***

 

دیدم که جاده خسته س

از اینکه عمری بسته س

اونم تموم حرفاش

یا از هجوم بارون

یا از پلی شکسته س

اونم تموم راههاش

یا انتها نداره

یا در میونه بسته س

****

 

من و غروب و جاده

رفتیم تا بی نهایت

از دست دوری راه

یکی نداشت شکایت

*****

 

گم شدیم از غریبی

من و غروب جاده

از بس هوا گرفته

از بس که غم زیاده

******

 

پر از غبار غم بود

هر جا نگاه میکردی

کی داشت خبر که یک روز

میر ی که برنگرد ی

 

مسعود فردمنش