-
بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید - سنایی
سهشنبه 22 تیر 1400 16:36
بیهوده چه شینید اگر مرد مصافید خیزید همی گرد در دوست طوافید از جانب خود هر دو جهان هیچ مجویید جز جانب معشوق اگر صوفی صافید چون مایه همی در پی یک سود بدادید آنگاه کنم حکم که در صرف صرافید تا بر نکنید جان و دل از غیر دلارام دعوی مکنید صفوت و بیهوده ملافید دارید سرای طایفه دستی بهم آرید ورنه سرتان دادم خیزید معافید سنایی
-
من از اینجا به ملامت نروم - سعدی
دوشنبه 21 تیر 1400 14:54
من از اینجا به ملامت نروم که من اینجا به امیدی گروم گر به عقلم سخنی میگویند بیم آن است که دیوانه شوم گوش دل رفته به آواز سماع نتوانم که نصیحت شنوم همه گو باد ببر خرمن عمر دو جهان بی تو نیرزد دو جوم دوستان عیب و ملامت مکنید کانچه خود کاشته باشم دروم من بیچاره گردن به کمند چه کنم گر به رکابش نروم سعدیا گفت به خوابم...
-
هزار سال میان جنگل ستاره ها - هوشنگ ابتهاج
پنجشنبه 17 تیر 1400 09:36
هزار سال میان جنگل ستاره ها - هوشنگ ابتهاج هزار سال میان جنگل ستاره ها پی تو گشتهام ستارهای نگفت کزاین سرای بی کسی، کسی صدات میکند؟ هنوز دیر نیست هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست عزیز همزبان تو در کدام کهکشان نشستهای؟ " هوشنگ ابتهاج "
-
همراه و هم قبیله ی باد خزان شدیم - جویا معروفی
سهشنبه 15 تیر 1400 15:05
همراه و هم قبیله ی باد خزان شدیم بر ما چه رفته است که نامهربان شدیم؟ بر ما چه رفته است که در ختم دوستان هی هی کنان به هیأت شادی دوان شدیم بر ما چه رفته است که از هم بریده ایم؟ بر ما چه رفته است که بی ساربان شدیم؟ دنیا به جز فریب چه دارد؟ دریغ! هیچ ! تیری زده ست بی هدف و ما نشان شدیم هر جا که می رویم دریغی نشسته است...
-
پاییز این مسافر غمگین رسیده است - دکتریدالله گودرزی
دوشنبه 14 تیر 1400 14:51
پاییز این مسافر غمگین رسیده است بر قالی ِ قشنگ ِ زمین آرمیده است پاییز ِ زرد، مثل غزالی گریزپا از دستِ هجمه های زمستان رمیده است آنقدر خسته است که از فرطِ خستگی گویی که جاده های زمان را دویده است در دست او طلوع انار است و پرتقال پاییز در افق، گلِ خورشید چیده است پاییز، روی بومِ غم انگیزِ روزگار تصویرِ شاعرانه ی خود را...
-
ای در میان جانم وز جان من نهانی - عطار
دوشنبه 17 خرداد 1400 17:27
ای در میان جانم وز جان من نهانی از جان نهان چرایی چون در میان جانی هرگز دلم نیارد یاد از جهان و از جان زیرا که تو دلم را هم جان و هم جهانی چون شمع در غم تو میسوزم و تو فارغ در من نگه کن آخر ای جان و زندگانی با چون تو کس چو من خس هرگز چه سنجد آخر از هیچ هیچ ناید ای جمله تو تو دانی در خویش ماندهام من جان میدهم به...
-
طاقت - سید مهدی ابوالقاسمی
دوشنبه 10 خرداد 1400 17:18
آیا دلی خوش است در آن سوی دیگرت ؟ آه ای زمانه نیست مگر خوی دیگرت؟ شکر خدا که طاقت یکدرد تازه هست بالا اگر نیامده آن روی دیگرت این بار سنگ کیست که بر سینه می زنی می سنجی ام به سنگ و ترازوی دیگرت پروانه را به آتش حسرت گداختی چون شمع می کشیم به سوسوی دیگرت شب با خیال اوست که خوابم نمی برد غلتی بزن زمانه! به پهلوی...
-
دشت چشمت پُرِ آواز بهار - علی ایلکا
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1400 20:59
دشت چشمت پُرِ آواز بهار غزلی از لب ایوان خیال تو غزل واره ی احساسی و من کودکِ لالِ پریشان احوال علی ایلکا
-
ساقی سلیمانی
سهشنبه 14 اردیبهشت 1400 17:15
امشب برای ماندنِ من دست و پا بزن امشب مرا بغل کن و هِی التماس کن آنسوی حس و حال خودت را نشان بده من را از این تلاشِ مضاعف خلاص کن امشب کنارِ خلوتِ بی های و هوی ِ خود هم بغضِ ساز و زخمه ی این پیرِ چنگی ام آنقدر در سکوتِ خودم غوطه ور شدم انگار بر مزارِ خودم شیرِ سنگی ام من چشم های منتظرش را شناختم می خواستم به روی خودم...
-
منم یا رب در این دولت که روی یار میبینم - سعدی
دوشنبه 13 اردیبهشت 1400 14:49
منم یا رب در این دولت که روی یار میبینم فراز سرو سیمینش گلی بر بار میبینم مگر طوبی برآمد در سرابستان جان من که بر هر شعبهای مرغی شکرگفتار میبینم مگر دنیا سر آمد کاین چنین آزاد در جنت می بی درد مینوشم گل بی خار میبینم عجب دارم ز بخت خویش و هر دم در گمان افتم که مستم یا به خوابم یا جمال یار میبینم زمین بوسیدهام...
-
به هر دل بسـتنم عمری پشیمانی بدهکارم - فاضل نظری
یکشنبه 12 اردیبهشت 1400 22:20
به هر دل بسـتنم عمری پشیمانی بدهکارم نباید دل به هرکس بسـت، اما دوستت دارم پر از شور و شعف با سر به سـویت میدوم چون رود تو دریا باش تا خـود را به آغوش تو بسپارم دلآزار اسـت یا دلخواه مایـیم و همـین یک دل ببر یا بازگردان من به هر صـورت زیانکارم ملامت میکـنندم دوسـتان در عشـق و حق دارند تو بیزار از منی اما مگـر من...
-
عجیب است که گاهی - علیرضا اسفندیاری
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1400 09:45
عجیب است که گاهی رفتن یک نفر را برای چند لحظه تماشا می کنی و بعد از آن یک عمر از تمام آمدن ها بیزار می شوی ! انگار بعضی ها آنقدر قدرت دارند که می توانند با یک بار رفتنشان تمام دنیا را در چمدانی با خودشان ببرند .. " علیرضا اسفندیاری "
-
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد - حامد عسکری
سهشنبه 7 اردیبهشت 1400 22:39
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک، شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد با خلق ندانیم چه ها کرد و...
-
میان خاک، سر از آسمان درآوردیم - سعید بیابانکی
سهشنبه 7 اردیبهشت 1400 16:07
میان خاک، سر از آسمان درآوردیم چقدر قمری بی آشیان درآوردیم وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم چقدر خاطره ی نیمه جان درآوردیم چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر چقدر آینه و شمعدان درآوردیم لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک درست موسم خرماپزان در آوردیم به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم عجیب بود که آتشفشان درآوردیم به حیرتیم که...
-
یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود - افشین یداللهی
چهارشنبه 25 فروردین 1400 22:46
وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود و نه دلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود آندم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود وقتی که من...
-
برشی از کتاب گوزن سیاه سخن می گوید - جان ج نیهارت
شنبه 21 فروردین 1400 12:50
گوزن سیاه نقل می کند : دوست من، میخواهم برایت داستان زندگیم را بگویم، چون تو این طور میخواهی؛ اما اگر این فقط داستان زندگی من بود بیگمان برایت نمیگفتم؛ گیرم که مردی زمستانهای بیشتری را پشت سر بگذراند، چندان که این زمستانها چون برفی سنگین بالای او را کمان کنند، از این چه حاصل؟ خیلیها اینطور زندگی کردهاند و...
-
گاه آرزو می کنم - مارگوت بیکل
سهشنبه 10 فروردین 1400 09:39
گاه آرزو می کنم ای کاش برای تو پرتو آفتاب باشم تا دست هایت را گرم کند اشک هایت را بخشکاند و خنده را به لبانت باز آرد پرتو خورشیدی که اعماق تاریک وجودت را روشن کند روزت را غرقه ی نور کند یخ پیرامونت را آب کند . " مارگوت بیکل " ترجمه: احمد شاملو
-
حسرت همیشگی - قیصر امین پور
پنجشنبه 21 اسفند 1399 15:05
حسرت همیشگی : حرف های ما هنوز ناتمام ... تا نگاه می کنی : وقت رفتن است باز هم همان حکایت همیشگی پیش از آنکه با خبر شوی لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود آی ... ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چقدر زود دیر می شود قیصر امین پور
-
خسته ام...ازخود گریزانم...نمی دانم چرا؟ - لیلا مهذب
چهارشنبه 20 اسفند 1399 21:55
خسته ام...ازخود گریزانم...نمی دانم چرا؟ غم زده بر جسم بی جانم...نمی دانم چرا؟ باد،گویی ریشه ام را سست و بی جان کرده است ! همچو برگی دست طوفانم...نمی دانم چرا؟ روزگاری در سرم سودای جنگل بود و حال تک درختی در بیابانم...نمی دانم چرا؟ من که خود "دنیای باران" بودم اینک اینچنین تشنه ی یک قطره بارانم...نمی دانم...
-
صیاد - بتول مبشری
چهارشنبه 20 اسفند 1399 17:20
صیاد کجایی تو کجایی تو کجایی صید تو اسیر است به این دام جدایی روزی سر راه دل او دام نهادی حالا که اسیرت شده پس دور چرایی آهوی پریشان تو در بند اسیر است خو کرده به این دام اگر دام بلایی قانون شکار ست و یا حیله ی صیاد آغاز کنی صید وّ سپس رخ ننمایی امروز خبر نیست دگر از تو وّ از دام شاید که نشستی سر کویی به هوایی هرجا...
-
آدمها هرگز کسانی را - ارنستو ساباتو
سهشنبه 19 اسفند 1399 09:42
آدمها هرگز کسانی را که دوست دارند فراموش نمی کنند، فقط عادت می کنند که دیگر کنارشان نباشند ! " ارنستو ساباتو " از کتاب: قهرمانان و گورها
-
گر یک شکر از لعلت در کار کنی حالی - عطار
دوشنبه 11 اسفند 1399 14:39
گر یک شکر از لعلت در کار کنی حالی صد کافر منکر را دیندار کنی حالی ور زلف پریشان را درهم فکنی حلقه تسبیح همه مردان زنار کنی حالی روزی که ز گلزاری بی روی تو گل چینم گلزار ز چشم من گلزار کنی حالی چون دیده ٔ من هر دم گلبرگ رخت بیند از ناوک مژگانش پر خار کنی حالی صد گونه جفا داری چون روی مرا بینی بر من به جوانمردی ایثار...
-
لبخند مونالیزا - فرشید تربیت
دوشنبه 4 اسفند 1399 17:26
بوسه ات مرحله ی پر هیجانی دارد ! چشم و ابروت عجب تیر و کمانی دارد ! نکند وارث لبخند مونالیزایی ! که لبت مثل لبش، راز نهانی دارد؟ هُرم آغوش تو یعنی که خدا هم با تو گاهگاهی هوس خوشگذرانی دارد کاش تکلیف مرا چشم تو روشن بکند ! که خریدار تو بودن چه زبانی دارد؟ با دوتا بوسه بیا امر به معروف کنیم ! لذتی بیشتر از چشم چرانی...
-
چون نمیبینم جمال روی دوست - عطار
یکشنبه 19 بهمن 1399 17:19
گر من اندر عشق مرد کارمی از بد و نیک و جهان بیزارمی کفر و دین درباختم در بیخودی چیستی گر بیخود از دلدارمی کاشکی گر محرم مسجد نیم محرم دردیکش خمارمی کاشکی گر در خور مصحف نیم یک نفس اندر خور زنارمی در دلم گر هیچ هشیاریستی از می غفلت دمی هشیارمی چون نمیبینم جمال روی دوست زین مصیبت روی در دیوارمی گر ندارم از وصال او...
-
جامی شکسته دیدم
سهشنبه 7 بهمن 1399 09:47
جامی شکسته دیدم در بزم می فروشی گفتم بدین شکسته چون باده میفروشی!؟ خندید و گفت زین جام جز عاشقان ننوشند مستِ شکسته داند قدرِ شکسته نوشی ... شاعر: ناشناس پی نوشت: این شعر رو در فضای مجازی به "خ ی ا م" نسبت داده اند که من بعید می دانم درست باشد کما اینکه در سایت گنجور هم سرچ کردم و نیست . آقای مهدی اصغری در...
-
دی ز دیر آمد برون سنگین دلی - عطار
سهشنبه 23 دی 1399 14:50
دی ز دیر آمد برون سنگین دلی با لبی پرخنده بس مستعجلی عالمی نظارگی حیران او دست بر دل مانده پای اندر گلی علم در وصف لبش لایعملی عقل در شرح رخش لایعقلی زلف همچون شست او میکرد صید هر کجا در شهر جانی و دلی عاشقان را از خیال زلف او تازه میشد هر زمانی مشکلی تا نگردی هندوی زلفش به جان نه مبارک باشی و نه مقبلی جمله پشت دست...
-
اگر تو در وجودم نبودی - شهریار مندنی پور
چهارشنبه 10 دی 1399 09:51
اگر تو در وجودم نبودی، دستم را در آتش فرو میکردم تا ببینی که چگونه رنجم از جنس گدازههاست، بیآنکه فریاد درد را از دهانم بشنوی، شعلهها را خواهی دید که از سرانگشتهایم سر میکشند و فرو میروند و گوشت تنم خواهند شد. ندایی در سرم سر نمیدهی و پس خواهان تبدیل منی. بگو شو، میشوم. و این آخرین باری است که این کوره روشن...
-
گوشه نشین - ساقی سلیمانی
یکشنبه 7 دی 1399 17:13
از بینِ این دنیای بی فانوس تشویش ها و سَهم خواهی ها سنگر گرفتم زیرِ اقیانوس پشتِ سکوتِ بچه ماهی ها از دارِ دنیا یک نفر شاید باشد که من همسنگرش باشم شاید کسی باشد که می خواهد اینبار عشقِ آخرش باشم با شاید و ای کاش سر گرمم پشتِ حصارِ شهر ِ بی فانوس با فکرِ خود مرگی شنا می کرد بچه نهنگی زیرِ اقیانوس با نا امیدی ها گلاویز...
-
زیر سایهی کوچک یک ابر - شهریار مندنی پور
سهشنبه 13 آبان 1399 09:58
کجا هست توی این دنیای بزرگ که من بتوانم بدون ترس، سیری نگاهت بکنم و بروم . بروم، همین طور با خیال صورتت بروم و نفهمم به بیابان رسیدهام . و توی بیابان زیر سایهی کوچک یک ابر کوچک بنشینم ... " شهریار مندنی پور " از کتاب: شرق بنفشه
-
زلف را تاب داد چندانی - عطار
دوشنبه 12 آبان 1399 17:24
زلف را تاب داد چندانی که نه عقلی گذاشت نه جانی نیست در چار حد جمع جهان بی سر زلف او پریشانی کس چو زلف و لبش نداد نشان ظلماتی و آب حیوانی دهن اوست در همه عالم عالمی قند در نمکدانی دی برای شکر ربودن ازو میشدم تیز کرده دندانی لیک گفتم به قطع جان نبرم او چنین تیز کرده مژگانی بامدادی که تیغ زد خورشید مگر از حسن کرد جولانی...