شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد - حامد عسکری


رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد

دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد

 

در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت

هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد

 

زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند

اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد

 

آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک،

شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد

 

با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد

با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد

 

ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم

یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد

 

جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت

گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد

 

یک عمر به سودای لبش سوختم و آه

روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد

 

یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر

رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد

 

با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت

مصداق همان وای به حال دگران شد

 

حامد عسکری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.