شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

خسته ام...ازخود گریزانم...نمی دانم چرا؟ - لیلا مهذب


خسته ام...ازخود گریزانم...نمی دانم چرا؟

غم زده بر جسم بی جانم...نمی دانم چرا؟

 

باد،گویی ریشه ام را سست و بی جان کرده است!

همچو برگی دست طوفانم...نمی دانم چرا؟

 

روزگاری در سرم سودای جنگل بود و حال

تک درختی در بیابانم...نمی دانم چرا؟

 

من که خود "دنیای باران" بودم اینک اینچنین

تشنه ی یک قطره بارانم...نمی دانم چرا؟

 

سهم من از زندگی جز درد و ناکامی نبود...

من دلیلش را نمی دانم...نمی دانم چرا؟

 

گرچه تو روح مرا در هم شکستی! باز هم

با تو هستم،با تو می مانم...نمی دانم چرا...؟!!!

 

لیلا مهذب


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.