شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

شبان غم تنهایی - حمید مصدق


در شبان غم تنهایی خویش

عابد چشم سخنگوی توام

من در این تاریکی

من در این تیره شب جانفرسا

زائر ظلمت گیسوی توام

 

گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من

گیسوان تو شب بی پایان

جنگل عطرآلود

شکن گیسوی تو

موج دریای خیال

 

کاش با زورق اندیشه شبی

از شط گیسوی مواج تو من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم

کاش بر این شط مواج سیاه

همه عمر سفر می کردم

من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور

گیسوان تو در اندیشه من

گرم رقصی موزون

کاشکی پنجه من

در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست

 

چشم من چشمه ی زاینده ی اشک

گونه ام بستر رود

کاشکی همچو حبابی بر آب

در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود

شب تهی از مهتاب

شب تهی از اختر

 

 

 

حمید مصدق


ایمان من به تو - نادر ابراهیمی


ایمان من به تو

ایمان من به خاک است

ایمان من به رجعت هر شوکتی ست

که در تخریب بنای پوسیده ی اقتدار دیگران

نهفته است

تو

چون دستهای من

چون اندیشه های سوگوار این روزهای تلخ

و چون تمام یادها

از من جدا نخواهی شد

 

نادر ابراهیمی



بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش - حافظ


بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش

وین سوخته را محرم اسرار نهان باش

زان باده که در میکده عشق فروشند

ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک

جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش

دلدار که گفتا به توام دل نگران است

گو می‌رسم اینک به سلامت نگران باش

خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش

ای درج محبت به همان مهر و نشان باش

تا بر دلش از غصه غباری ننشیند

ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش

حافظ که هوس می‌کندش جام جهان بین

گو در نظر آصف جمشید مکان باش


حافظ


مه نمی گذارد که ببینمت - شمس لنگرودی


مه نمی گذارد که ببینمت

 

 تو آب شده یی در اندوه اسب ها

دلتنگی دره ها قطرات شبنم،مه

نمی گذارد که ببینمت.

شانه به سر، تاجش را به زمین می گذاردکه تو شهبانوی کوهستان ها شوی

کفشدوزک ها خال های سیاهشان را

برای گردنبند تو در باران رها می کنند

قوچ ها برای تو با درخت صنوبر می جنگند

مه نمی گذارد که ببینمت.

تو هستی و نیستی خالق امروز من!

تو هستی و نیستی و سر انگشت هایم پهلو می گیرند بر صفحه کاغذ

و گواه می آورند سوره های سپید را از دریای مه.  

 

 

شمس لنگرودی


هنگامی که با هم راه می رویم - نزار قبانی


هنگامی که با هم راه می رویم

و غیرعمد بازویم را می گیری

 یار من...

چیزی شبیه مزه ی آتش

روی بازویم حس میکنم

دستم را به آسمان بلند می کنم

و از خدا می خواهم که این راه پایان نداشته باشد

و گریه می کنم

بی وقفه گریه می کنم

شاید در کنار تو گم شوم

غروب وقتی به خانه برمیگردم

بارانی ام را در می آورم

هر چند تو در خانه ی من نیستی

احساس می کنم بازویم را با مهربانی گرفته ای

جای سوزان انگشتانت را روی بازویم

و آستین پیراهن آبی رنگم عبادت می کنم

و گریه می کنمک

بی وقفه گریه می کنم

چنانکه بازوانم دیگر بازوان من نیست


نزار قبانی

مجموعه   محبوب من


صدایم کن - نیکی‌ فیروزکوهی


صدایم کن

اعجاز من همین است

نیلوفر را به مرداب می‌‌بخشم

باران را به چشم‌های مردِ خسته

شب را به گیسوانِ سیاهِ سیاهِ خودم

و تنم را به نوازشِ دست‌هایِ همیشه مهربانِ تو

صدایم کن

تا چند لحظه ی دیگر آفتاب میزند

و من هنوز در آغوش تو نخفته ام


 

نیکی‌ فیروزکوهی


چون سرمه می وزی قدمت روی دیده هاست - حامد عسکری


چون سرمه می وزی قدمت روی دیده هاست

لطف خط شکسته بــه شیب کشیده هاست

 

هرکس که روی ماه تو را دیده، دیده است

فرقـی کـه بین دیده و بین شنیده هاست

 

مـوی تـــو نیست ریختــه بر روی شانه هات

هاشور شاعرانه ی شب بر سپیده هاست

 

من یک چنار پیـــرم و هر شاخــه ای ز من

دستی به التماس به سمت پریده هاست

 

از عشق او بترس غزل مجلسش نرو

امروز میهمانی یوسف ندیده هاست...


 

حامد عسکری


یک غزل آورده ام ،یک بوسه جایش می دهی ؟ - امیر حسین مقدم


یک غزل آورده ام ،یک بوسه جایش می دهی ؟

بوسه ای کشدار و شیرین ،در بهایش می دهی ؟

 

با غزل هایم برای تو دعاها خوانده ام

یک دو جمله در جواب این  دعایش می دهی ؟


ادعای عشق دارد این دل وا مانده ام

یک بنا گوش و زبان در ادعایش می دهی

 

یک غزل آورده ام ، اردیبهشتی بی بدیل

بوسه ای چون حوریان با صفایش مى دهى؟

 

لهجه ی شیرازیت از من ، غزل هایم ز تو

یک دوتا گلواژه کاکو ،در بهایش می دهی ؟

 

این غزل دیگر سر آمد ،نیست حرف تازه ای

جان من ،یک بوسه در این انتهایش میدهی ؟


 

 امیر حسین مقدم




شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت - هوشنگ ابتهاج

شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت 

دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت 

 شکیب درد خموشانه ام 

 دوباره شکست 

 دوباره خرمن خاکسترم 

 زبانه گرفت...


 هوشنگ ابتهاج 


چون سیب رسیده ای, - شمس‌ لنگرودی ‌

چون سیب رسیده ای,

رها شده در رویا..

با رود می روم

کاش

شاخه ای که از آب می گیرم

دست تو باشد...

 

شمس‌ لنگرودی ‌

از زیستن بی تو مگو زیستن این نیست - حسین منزوی


از زیستن بی تو مگو زیستن این نیست

ورهست به زعم تو به تعبیر من این نیست

 

از بویش اگر چشم دلم را نگشاید

یکباره کفن باد به تن پیرهن این نیست

 

یک چشم به گردابت و یک چشم به ساحل

گیرم که دل اینست به دریا زدن این نیست

 

تو یک تن و من یک تن از این رابطه چیزی

عشق است ولی قصه ی یک جان دو تن این نیست

 

عطری است در این سفره ی نگشوده هم اما

خون دل آهوی ختا و ختن این نیست

 

سخت است که بر کوه زند تیشه هم اما

بر سر نزند تیشه اگر کوهکن این نیست

 

یک پرتو از آن تافته در چشم تو اما

خورشید من - آن یکتنه صد شب شکن - این نیست

 

زن اسوه ی عشق است و خطر پیشه چنان ویس

لیلای هراسنده ! نه ، تمثیل زن این نیست

 


 حسین منزوی



دیر برگشتیم - سید علی صالحی

دیر برگشتیم 

تو نبودی 

راه دور بود 

تو نبودی 

رود بی‌قرار بود 

تو نبودی، 

و رویای ناتمامِ ترانه‌ای که هنوز ... 



هنوز در سایه‌سارِ مه‌گرفته‌ی صنوبرانِ تشنه نشسته‌ام 

راه را می‌پایم، 

رود می‌آید و می‌رود. 


دیر برگشتنِ ما، 

دور بودنِ راه، 

و رویای ناتمام ترانه‌ای که هنوز ...



سید علی صالحی


یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن - ملا علی ترابی جهرمی


یارم به یک لا پیرهن خوابیده زیر نسترن


ترسم که بوی نسترن مست است و هشیارش کند

 

پروانه امشب پر مزن اندر حریم یار من


ترسم صدای پرپرت از خواب بیدارش کند

 

پیراهنی از برگ گل بهر نگارم دوختم


بس که لطیف است آن بدن ترسم که آزارش کند

 

ای آفتاب آهسته نِه پا درحریم یار من


ترسم صدای پای تو خواب است و بیدارش کند

 

 

ملا علی ترابی جهرمی 



گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم - حسین منزوی

گل از پیراهنت چینم که زلف شب بیارایم

چراغ از خنده‌ات گیرم که راه صبح بگشایم


چه تلفیقی‌ست با چشم تو ـ این هر دم اشارت‌گرـ

به استعلای کوهستان و استیلای دریایم؟


به بال جذبه‌ای شیرین، عروجی دلنشین دارم

زمانی را که در بالای تو غرق تماشایم


غنای مرده‌ام را بار دیگر زنده خواهی کرد

تو از این سان که می‌آیی به تاراج غزل‌هایم


گل من! گل عذار من! که حتا عطر نام تو

خزان را می‌رماند از حریم باغ تنهایم


بمان تا من به امداد تو و مهر تو باغم را

همه از هرزه‌های رُسته پیش از تو بپیرایم


بمان تا جاودانه در نیِ سحرآور شعرم

تو را‌ ای جاودانه بهترین تحریر! بسرایم


دلم می‌خواست می‌شد دیدنت را هرشب و هرشب

کمند اندازم و پنهان درون غرفه‌ات آیم


و یا چون ماجرای قصه‌ها، یک شب که تاریک است

تو را از بسترت در جامهٔ خواب تو، بربایم


حسین منزوی


این مطرب از کجاست؟ - هوشنگ‌ ابتهاج ‌

این مطرب از کجاست؟

که از نغمه های او

بر خانه ی دلم

سیلِ درد ریخت..

این زخمه دستِ کیست

که بر تار می زند؟؟

تار ِ دلم گسیخت..!!


هوشنگ‌ ابتهاج ‌