شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

شبان غم تنهایی - حمید مصدق


در شبان غم تنهایی خویش

عابد چشم سخنگوی توام

من در این تاریکی

من در این تیره شب جانفرسا

زائر ظلمت گیسوی توام

 

گیسوان تو پریشانتر از اندیشه من

گیسوان تو شب بی پایان

جنگل عطرآلود

شکن گیسوی تو

موج دریای خیال

 

کاش با زورق اندیشه شبی

از شط گیسوی مواج تو من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم

کاش بر این شط مواج سیاه

همه عمر سفر می کردم

من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور

گیسوان تو در اندیشه من

گرم رقصی موزون

کاشکی پنجه من

در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست

 

چشم من چشمه ی زاینده ی اشک

گونه ام بستر رود

کاشکی همچو حبابی بر آب

در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود

شب تهی از مهتاب

شب تهی از اختر

 

 

 

حمید مصدق


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.