شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

زندگینامه فاضل نظری




فاضل نظری سال ۵۸ در شهر خمین واقع در استان مرکزی متولد شد. تحصیلات اولیه خود را در شهر خوانسار گذرانده است. او دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته مدیریت صنعتی است و تا به حال علاوه بر چندین مجموعه شعری که منتشر کرده ، مسئولیت هایی هم در حوزه شعر فارسی داشته است. مشاور علمی جشنواره بین المللی شعر فجر شاید مهمترین این مسئولیت ها باشد.او هم اکنون رئیس حوزه هنری استان تهران می باشد. تا کنون از این شاعر جوان اما با تجربه کشورمان سه مجموعه شعر « اقلیت » ، « گریه های امپراطور » و « آن ها » توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده که هر کدام از این مجموعه ها به دلیل استقبال چندین بار تجدید چاپ شده اند. مجموعه های شعری او توسط سوره مهر در یک بسته بندی مجزا تحت عنوان « سه گانه شعری فاضل نظری » ارائه شده است. نظری علاوه بر ریاست حوزه هنری استان تهران ، عضو شورای عالی شعر مرکز موسیقی و سرود نیز هست و در دانشگاه نیز تدریس می کند.

گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست - فاضل نظری


گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست    

دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست


حاصل خیره در آینه شدن‌ها آیا               

دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!


بی‌سبب تا لب دریا مکشان قایق را         

قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست


آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد             

آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست


آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست       

حال وقتی به لب پنجره می‌آیی نیست


خواستم با غم عشقش بنویسم شعری            

گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست


فاضل نظری

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست - فاضل نظری


شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست

که آنچه در سرِ من نیست، بیم رسوایی ست

 

چه غم که خلق به حسن تو عیب می گیرند؟

همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست

 

اگر خیال تماشاست در سرت، بشتاب

که آبشارم و افتادنم تماشایی ست

 

شباهت من و تو هرچه بود ثابت کرد

که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست

 

کنون اگرچه کویرم هنوز در سرِ من

صدای پر زدن مرغ های دریایی ست

یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی ! - فاضل نظری


یادت نرود با دلم از کینه چه گفتی    !

زیر لب از آن کینه دیرینه چه گفتی؟

 

این دست وفا بود، نه دست طلب از دوست   !

اما تو، به این دست پر از پینه چه گفتی؟

 

دل، اهل مکدر شدن از حرف کسی نیست

ای آه جگرسوز! به آیینه چه گفتی؟

 

از بوسه گلگون تو خون می‌چکد ای تیر!

جان و جگرم سوخت! به این سینه چه گفتی؟

 

از رستم پیروز همین بس که بپرسند:

از کشتن سهراب به تهمینه چه گفتی؟

 

 

پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی - فاضل نظری


پیشانی ام را بوسه زد در خواب هندویی

شاید از آن ساعت طلسمم کرده جادویی


شاید از آن پس بود که احساس می کردم

در سینه ام پر می زند شب ها پرستویی


شاید از آن پس بود که با حسرت از دستم

هر روز سیبی سرخ می افتاد در جویی


از کودکی دیوانه بودم ، مادرم می گفت :

از شانه ام هر روز می چیده ست شب بویی


نام تو را می کند روی میز ها هر وقت

در دست آن دیوانه می افتاد چاقویی


بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری ست

بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی


اکنون ز تو با نا امیدی چشم می پوشم

اکنون ز من با بی وفایی دست می شویی


آیینه خـیـلـی هـم نبـاید راسـتـگـو باشـد

مـن مایه ی رنـج تو هـسـتـم راسـت مـی گـویی


فاضل نظری

قاصدک هاى پریشان را که با خود ، باد برد - فاضل نظری


قاصدک هاى پریشان را که با خود ، باد برد

با خودم گفتم مرا هم می‌توان از یاد برد

 

ای که می‌پرسی چرا نامی ز ما باقی نماند

سیل وقتی خانه‌ای را برد ، از بنیاد برد

 

عشق می‌بازم که غیر از باختن در عشق نیست

در نبردی اینچنین هرکس به خاک افتاد ، برد

 

شور شیرین تو را نازم که بعد از قرن‌ها

هر که لاف عشق زد ، نامی هم از فرهاد برد

 

جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر

هر چه برد از آنچه روزی خود به دستم داد، برد

 

در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست

هر که در میخانه از مستی نزد ، فریاد برد

 

 

فاضل نظری


به نسیمی همه ی راه به هم می ریزد - فاضل نظری


به نسیمی همه ی راه به هم می ریزد

کی دل سنگ تو را آه به هم می ریزد؟


سنگ در برکه می اندازم و می پندارم

با همین سنگ زدن، ماه به هم می ریزد


عشق بر شانه ی هم چیدن چندین سنگ است

گاه می ماند و ناگاه به هم می ریزد


آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است

دل به یک لحظه ی کوتاه به هم می ریزد


آه! یک روز همین آه تو را می گیرد

گاه یک کوه به یک کاه به هم می ریزد


فاضل نظری 


کتاب گریه های امپراطور

یک رود و صد مسیر، همین است زندگی - فاضل نظری


یک رود و صد مسیر، همین است زندگی

با مرگ خو بگیر! همین است زندگی

 

با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه

ای رود سر به زیر! همین است زندگی

 

تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار

دریاست یا کویر؟ همین است زندگی!

 

بر گِرد خویش پیله تنیدن به صد امید

این "رنج" دلپذیر همین است زندگی 

 

پرواز در حصار فرو بسته حیات

آزاد یا اسیر، همین است زندگی

 

چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن

"لبخند" ناگزیر، همین است زندگی

 

دلخوش به جمع کردن یک مشت "آرزو"

این "شادی" حقیر همین است زندگی

 

با "اشک" سر به خانه دلگیر "غم" زدن

گاهی اگرچه دیر، همین است زندگی

 

لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو

از ما به دل مگیر، همین است زندگی

 

فاضل نظری


مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد - فاضل نظری


مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد

از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد


آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه

آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد


خورشید ذره‌بین به تماشای من گرفت

آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد


وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت

بی‌تابی مزارع گندم شروع شد


موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک

دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد


از فال دست خود چه بگویم که ماجرا

از ربنای رکعت دوم شروع شد


در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار

تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد


فاضل نظری


از باغ می برند چراغانی ات کنند - فاضل نظری


از باغ می برند چراغانی ات کنند

تا کاج جشن های زمستانی ات کنند

 

پوشانده اند صبح تو را ” ابرهای تار“

تنها به این بهانه که بارانی ات کنند

  

یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند

 این بار می برند که زندانی ات کنند

 

ای گل گمان مکن به شب جشن می روی

 شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند

 

یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست

از نقطه ای بترس  که شیطانی ات کنند

 

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست

گاهی بهانه ایست که قربانی ات کنند


فاضل نظری

هراس - فاضل نظری


رسیده‌ام به خدایی که اقتباسی نیست

شریعتی که در آن حکم ‌ها قیاسی نیست


خدا کسی ست که باید به دیدنش بروی

خدا کسی که از آن سخت می‌هراسی نیست


به «عیب پوشی » و « بخشایش» خدا سوگند

خطا نکردن ما غیر ناسپاسی نیست


به فکر هیچ کسی جز خودت مباش ای دل

که خودشناسی تو جز خدا شناسی نیست


دل از سیاست اهل ریا بکن، خود باش

هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست


فاضل نظری 


کتاب ضد


خواب - فاضل نظری


گرچه می گویند این دنیا به غیر از خواب نیست
ای اجل!مهمان نوازی کن که دیگر تاب نیست

بین ماهی های اقیانوس و ماهی های تنگ
هیچ فرقی نیست وقتی چاره ای جز آب نیست!

ما رعیت ها کجا!محصول باغستان کجا!؟
روستای سیب های سرخ بی ارباب نیست

ای پلنگ از کوه بالا رفتنت بیهوده است
از کمین بیرون مزن امشب شب مهتاب نیست

در نمازت شعر می خوانی و می رقصی٬دریغ
جای این دیوانگی ها گوشه محراب نیست

گردبادی مثل تو یک عمر سرگردان چیست؟
گوهری مانند مرگ  آنقدر هم نایاب نیست!




هر چه آیینه به توصیف تو جان کند، نشد - فاضل نظری


هر چه آیینه به توصیف تو جان کند، نشد

آه! تصویر تو هرگز به تو مانند نشد


گفتم از قصهء زلفت گرهی باز کنم

به پریشانی گیسوی تو سوگند نشد


خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند

تا فراموش شود یاد تو هرچند نشد


من دهان باز نکردم که نرنجی از من

مثل زخمی که لبش باز به لبخند نشد


دوستان عاقبت از چاه نجاتم دادند

بلکه چون بَرده مرا هم بفرونشد نشد


فاضل نظری 


کتاب همانند


شعله انفس و آتش‌ زنه آفاق است - فاضل نظری


شعله انفس و آتش‌ زنه آفاق است

« غم » قرار دل پرمشغله عشاق است


جام « می‌ » نزد من آورد و بر آن بوسه زدم

آخرین مرتبه مست‌شدن اخلاق است


بیش از آن شوق که من با لب ساغر دارم

لب  « ساقی » به دعاگویی من مشتاق است


بعد یک عمر قناعت دگر آموخته‌ام:

عشق گنجی است که افزونی‌اش از انفاق است


باد مشتی ورق از دفتر عمر آورده است

عشق سرگرمی سوزاندن این اوراق است


فاضل نظری 


کتاب اقلیت

قناعت

دیر و دور


بعد از این بگذار قلب بی‌قراری بشکند
گل نمی‌روید، چه غم گر شاخساری بشکند


باید این آیینه را برق نگاهی می‌شکست
پیش از آن ساعت که از بار غباری بشکند


گر بخواهم گل بروید بعد از این از سینه‌ام
صبر باید کرد تا سنگ مزاری بشکند


شانه‌هایم تاب زلفت را ندارد، پس مخواه
تخته‌سنگی زیر پای آبشاری بشکند


کاروان غنچه‌های سرخ، روزی می‌رسد
قیمت لبهای سرخت روزگاری بشکند



فاضل نظری