شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

‍ یخ کرده ام! اما نه از سوز زمستان ! - محمد علی بهمنی


یخ کرده ام! اما نه از سوز زمستان !

اما نه از شب پرسه های زیر باران

 

یخ کرده ام  یخ کردنی در تب ، تبی که

جسمم نه ، دارد باورم می سوزد از آن

 

یخ کرده ام اما تو ای دست نوازش

روح یخی را با چنین شولا مپوشان

 

گرمم نخواهی کرد و فرقی هم ندارد

یخ بسته ای ، پوشیده باشد یا که عریان

 

یخ کرده ام چون قطب  آری این چنین است

وقتی نمی تابی تو ای خورشید پنهان

 

یخ کرده ام ! یخ کرده ام ! ها جان پناهم !

مگذار فریادت کنم در کوهساران

 

محمد علی بهمنی


یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستم - افشین یداللهی


یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستم

از صبر لبریزم ولی چشم انتظارت نیستم


یک روز می‌آیی که من نه عقل دارم نه جنون

نه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم


شب‌زنده داری می کنی تا صبح زاری می کنی 

تو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستم


پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد

گل میدهی ، نو می شوی ، من در بهارت نیستم


زنگارها را شسته‌ام دور از کدورت‌های دور

آیینه‌ای رو به توام ، اما کنارت نیستم


دور دلم دیوار نیست ، انکار من دشوار نیست

اصلا منی در کار نیست ، امن ام حصارت نیستم



 افشین یداللهی



ای دود عود و نغمه ی داوود و بانگِ زیر - هوشنگ ابتهاج


ای دود عود و نغمه ی داوود و بانگِ زیر

عطرِ گل محمّدی و نافه ی عبیر

 

برخیز از کرانه ی ماهور و شور و نور

ای ترمه ی ترانه و ای نرمه ی حریر!

 

رقصان شو از طنین غزل های مولوی

ای نغمه های بلبل نای تو بی نظیر!

 

چونان نسیم از قفس تن رها شدم

تا گشته ا م به نغمه ی داوودی ا ت اسیر

 

شکلی بده در آینه بی شکلیِ مرا

سازی بساز از دل این توده ی خمیر

 

نی را به ناز خود بنواز ای ترانه ساز

با گام های مخملی و صوت دلپذیر

 

موسیقی صدای تو، تحریر زندگی است

چون بارش موازیِ باران که در کویر…!

 

 هوشنگ ابتهاج


هرگز از مرگ نهراسیده ام - احمد شاملو


هرگز از مرگ نهراسیده ام

اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.

 

هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است

که مزد گورکن

 

از آزادی آدمی

افزون تر باشد

 

جستن

یافتن

و آنگاه

به اختیار برگزیدن

و از خویشتن خویش

باروئی پی افکندن ...

 

اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد

 حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم.

 

  

احمد شاملو


کاشفان فروتن شوکران  #1


باز آمد بوی ماه مدرسه - قیصر امین پور


باز آمد بوی ماه مدرسه

بوی بازی های راه مدرسه

 

بوی ماه ِ مهر ، ماه ِ مهربان

بوی خورشید پگاه ِ مدرسه

 

از میان کوچه های خستگی

می گریزم در پناه مدرسه

 

باز می بینم ز شوق بچه ها

اشتیاقی در نگاه ِ مدرسه

 

زنگ تفریح و هیاهوی نشاط

خنده های قاه قاه مدرسه

 

باز هم بوی باغ را خواهم شنید

از سرود صبحگاه مدرسه

 

روز اول لاله ای خواهم کشید

سرخ بر تخته سیاه مدرسه

   

 قیصر امین پور



دانلود آهنگ بوی ماه مدرسه


طرف ِ ما شب نیست - احمد شاملو


طرف ِ ما شب نیست

صدا با سکوت آشتی نمی کند

کلمات انتظار می کشند

من با تو تنها نیستم ، هیچکس با هیچکس تنها نیست

شب از ستاره ها تنهاتر است ...

 

طرف ِ ما شب نیست

چخماق ها کنار ِ فتیله بی طاقت اند

خشم ِ کوچه در مُشت ِ توست

در لبان ِ تو ، شعر روشن صیقل می خورد

من تو را دوست میدارم ، و شب از ظلمت خود وحشت می کند.

 

احمد شاملو


غزل در نزد من هر چند جان شعر ایرانی ست - محمد علی بهمنی


غزل در نزد من هر چند جان شعر ایرانی ست

تغزل در چنین ایام اما راوی ما نیست

 

تغزل لهجه‌ی عشق است‌و با هرگویشی زیباست

بدا ، در باورم ، اینک ، صدای عشق زیبا نیست

 

ندیدی ، یا نه ؟ بر تصویر ها دیدی ، مباد اما

ببینی او که روزی هم خروش ات بود حالا نیست

 

ببینی رو برویت ایستاده با نگاهی گنگ

و در پشت نقابش هیچ ازآن ایام پیدا نیست

 

وَ تو شک کرده‌ای بر دیده‌ات در خویش می‌گویی

زبانم لال ، آیا اوست ؟ آیا هست ؟ آیا نیست ؟

 

و شاید او هم از خود پرسش بی پاسخی دارد

برایش فرصت تحلیل این ناگفتنی ها نیست

 

مبادا ، یا نه هر چه بادا باد ، فرقش چیست ؟

زمان شرمساری ، چشم ها وقتی که بینا نیست

 

غزل می ماند و وقت تغزل می رسد ، حیفا

نگاهی که برایش فرصت دیدار فردا نیست

 

محمد علی بهمنی



چشمان من شبیهِ تو هرگز ندیده است - یدالله گودرزی


چشمان من شبیهِ تو هرگز ندیده است

قُربانِ آن کسی که تو را آفریده است !

 

تو مثلِ آن بلورِ روانی که آسمان

از شهد وشیرو شعر تورا پروریده است

 

یا آن که دستِ معجزه سازِ خدا تو را

از روی کاردستیِ ِ شیطان کشیده است!

 

گویی ازآب و آتش و باد و خیال و خاک

یک قطره روی بومِ حقیقت چکیده است

 

شاید خدا برای تمام فرشتگان

پیغمبری به نامِ شما برگزیده است

 

شیرین که ماهپاره ی زیبای قصه هاست

پیشِ طلوعِ روی تو حیرت دمیده است

 

یوسف که دست بسته ی تقواست، پیشِ تو

دستانِ بی اراده ی خود را بُریده است !

 

گیسوی چون کمندِ تو یلداتر از شب است

پیشانیِ بلندِ تو مثل سپیده است

 

تو آن پدیده ای که زبان از تو عاجزاست

هرکس بخواهد از تو بگوید پدیده است.. !

 

دکتر یدالله گودرزی


می روم خسته و افسرده و زار - فروغ فرخزاد


می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ویرانه خویش

به خدا می برم از شهر شما

دل شوریده و دیوانه خویش

می برم تا که در آن نقطه دور

شستشویش دهم از رنگ نگاه

شستشویش دهم از لکه عشق

زین همه خواهش بیجا و تباه

 می برم تا ز تو دورش سازم

ز تو ای جلوه امید حال

می برم زنده بگورش سازم

تا از این پس نکند باد وصال

 ناله می لرزد ،می رقصد اشک

آه بگذار که بگریزم من

از تو ای چشمه جوشان گناه

شاید آن به که بپرهیزم من

بخدا غنچه شادی بودم

دست عشق آمد و از شاخم چید

شعله آه شدم صد افسوس

که لبم باز بر آن لب نرسید

عاقبت بند سفر پایم بست

می روم خنده به لب خونین دل

می روم از دل من دست بدار

ای امید عبث بی حاصل


فروغ فرخزاد


امروز ما را گر کشی بی‌جرم از ما بگذرد - هاتف اصفهانی


امروز ما را گر کشی بی‌جرم از ما بگذرد

اما به پیش دادگر مشکل که فردا بگذرد

زینگونه غافل نگذری از حال زار ما اگر

گاهی که بر ما بگذری دانی چه بر ما بگذرد

ناصح ز روی او مکن منعم که نتواند کسی

آن روی زیبا بیند و زان روی زیبا بگذرد

از بس چو تنها بیندم از شرم گردد مضطرب

می‌میرم از شرمندگی بر من چو تنها بگذرد

در راه عشق آن صنم هر کس که بگذارد قدم

باید که چون هاتف نخست از دین و دنیا بگذرد

 

هاتف اصفهانی


کاکل - حسین پناهی


با تو

بی تو

همسفر سایه خویشم

و به سوی بی سوی تو می آیم

معلومی چون ریگ

مجهولی چون راز

معلوم دلی و مجهول چشم

من رنگ پیراهن دخترم را به گلهای یاد تو

سپرده ام

و کفشهای زنم را در راه تو از یاد برده ام

ای همه من

کاکل زرتشت

سایه بان مسیح

به سردترین ها

مرا به سردترین ها برسان

 

 

 حسین پناهی



چو از بنفشه‌ی شب، بوی صبح برخیزد - فریدون مشیری


چو از بنفشه‌ی شب، بوی صبح برخیزد

 هزار وسوسه در جان من برانگیزد.

کبوتر دلم از شوق، می‌گشاید بال

که چون سپیده به آغوش صبح بگریزد.

دلی که غنچه‌ی نشکفته‌ی ندامت‌هاست

بگو به دامن باد سحر نیاویزد.

فدای دست نوازشگر نسیم شوم

که خوش به جام شرابم شکوفه می‌ریزد

تو هم مرا به نگاهی شکوفه باران کن!

در این چمن، که گل از عاشقی نپرهیزد

لبی بزن به شراب من، ای شکوفه‌ی بخت

که می خوش است که با بوی گل درآمیزد!

 ‌

فریدون مشیری


سکوت سر شار از ناگفته هاست - مارگوت بیکل


سکوت سر شار از ناگفته هاست!

 

دلتنگی های آدمی را باد ترانه می خواند

 رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد

وهر دانه برفی

 به اشکی نریخته می ماند .

سکوت سرشار از سخنان ناگفته است .

 از حرکات ناکرده، اعتراف به عشق های نهان

وشگفتی های بر زبان نیامده

 در این سکوت حقیقت ما نهفته است

حقیقت تو و من .

  

برای تو و خویش چشمانی آرزو می کنم،

 که چراغ ها و نشانه ها را در ظلماتمان ببیند.

گوشی که،

 صداها و نشانه ها را در بی هوشی مان بشنود.

برای تو و خویش روحی که این همه را در خود بگیرد وبپذیرد .

 و زبانی که در صداقت خود ما را از فراموشی خود بیرون کشد .

و بگذارد از آن چیز ها که در بندمان کشیده سخن بگوییم .

گاه آنکه ما را به حقیقت می رساند خود از آن عاری است .

 زیرا تنها حقیقت است که رهایی می بخشد .

 

از بخت یاری ماست شاید ،

 که آنچه می خواهیم ، یا به دست نمیآید

یا از دست می گریزد .

 

 

 می خواهم آب شوم در گستره افق

آنجا که دریا به آخر می رسد و آسمان آغاز می شود.........

 می خواهم با هر آنچه مرا در بر گرفته یکی شوم .

حس می کنم و می دانم دست می سایم و می ترسم باور میکنم و امیدوارم

 که هیچ چیز با آن به عناد بر نخیزد.

 

می خواهم آب شوم در گستره افق

آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز می شود .

چند بار امید بستی و دام بر نهادی تا دستی یاری دهنده کلامی مهر آمیز

 نوازشی یا گوشی شنوا به چنگ آری ؟

چند بار دامت را تهی یافتی؟

از پای منشین آماده شو که دیگر بار و دیگر بار دام باز گستریم .

  

پس از سفر های بسیار و عبور از فراز و فرود امواج این دریای طوفان خیز،

 بر آنم که در کنار تو لنگر افکنم بادبان برچینم پارو وا نهم سکان رها کنم

به خلوت لنگر گاهت در آیم و در کنارت پهلو بگیرم

 و آغوشت را باز یابم،

استواری امن زمین را زیر پای خویش .

 

 

پنجه در افکنده ایم با دست هایمان به جای رها شدن

سنگین سنگین بر دوش می کشیم بار دیگران را به جایهمراهی کردنشان

 عشق ما نیاز مند رهایی است نه تصاحب

در راه خویش ایثار باید نه انجاموظیفه

 

سپیده دمان از پس شبی دراز

 آواز خروسی می شنوم از دور دست

و با سومین بانگش در می یابم که رسوا شده ام !

  

 

زخم زننده، مقاومت ناپذیر ،شگفت انگیز و پر راز و رمز است

آفرینش ،و همه آن چیز ها که شدن را امکان می دهد .

 هر مرگ اشارتی است به حیاتی دیگر .............

 

 

این همه پیچ این همه گذر این همه چراغ این همهعلامت،

و همچنان استواری به و فادار ماندن به راهم ، خودم ،هدف و به تو

 وفایی که تو و مرا به سوی هدف راهنمایی می کند .

 

جویای راه خویش باش از اینسان که منم در تکاپویانسان شدن

 در میان راه دیدار می کنم حقیقت را، آزادی را ،خود را،

در میان راه می بارد و به بار می نشیند دوستی که توانمان دهد

 تا برای دیگران مامنی باشیم و یاوری

 

این است راه ما

 

تو و من

 

در وجودهر کس رازی بزرگ نهان است

داستانی راهی بیراهه ای

 طرح افکندن این راز راز من و راز تو

پاداش بزرگ تلاشی پر حاصل است .

 

 

 بسیار وقت ها با هم از غم و شادی هم سخن ساز می کنیم .

اما در همه چیز رازی نیست

 گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست

سکوت ملال ها از راز ما سخن تواند گفت .

  

 

به تو نگاه می کنم و می دانم که تو تنها نیازمند یک نگاهی

تا به تو دل دهد آسوده خاطرت کند بگشایدت تا به در آیی

 من پا پس می کشم و در نیم گشوده به روی تو بسته می شود.

 

 

پیش از اینکه به تنهایی خود پناه برم از دیگران شکوه آغاز می کنم

فریاد می کشم که ترکم گفته اند

 چرا از خود نمی پرسم که کسی را دارم که

احساسم را اندیشه و رویایم را زندگی ام را با اوقسمت کنم

 آغاز جداسری شاید از دیگران نبود .

 

حلقه های مداوم پیاپی تا دور دست

 تصویردرست صادقانه

باخود وفادار می مانم آیا؟

 یا راهی سهل تر اختیار می کنم .

 

 

 

بی اعتمادی دری است خود ستایی و بیم چفت و بست غروراست .

 وتهی دستی دیوار است و لولا است

 زندانی را که در آن محبوس راه خویشیم

دلتنگیمان را برای آزادی و دلخواه دیگران بودن

 از رخنه هایش تنفس می کنیم

تو و من توان آن را یافتیم که بر گشاییم که خود را بگشاییم .

 

  

بر آنچه دلخواه من است حمله نمیبرم

خود را به تمامی بر آن میافکنم.

 اگر بر آنم تا دیگر بار و دیگر بار بر پای بتوانمخواست راهی به جز اینم نیست .

 

 

 اگر می خواهی نگهم داری دوست من از دستم می دهی

اگر می خواهی همراهیم کنی دوست من تا انسان آزادی باشم

 میان ما همبستگی آنگونه میبارد که زندگی ما

 

هر دو تن را غرق در شکوفه می کند

 پرواز اعتماد را با یکدیگر تجربه کنیم

وگر نه میشکنیم بال های دوستی مان را

 با در افکندن خود به دره شاید سر انجام به شناسایی خود توفیق یابم

 

مارگوت بیکل


دانلود دکلمه با صدای احمد شاملو بخش اول


دانلود دکلمه با صدای احمد شاملو بخش دوم



عاشقانه - فروغ فرخزاد


ای شب از رویای تو رنگین شده

سینه از عطر تو ام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شایدم بخشیده از اندوه پیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگی ها کرده پاک

ای تپش های تن سوزان من

آتشی در سایه مژگان من

ای ز گندمزار ها سرشارتر

ای ز زرین شاخه ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردید ها

با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست

هست اگر جز درد خوشبختیم نیست

ای دلتنگ من و این بار نور ؟

هایهوی زندگی در قعر گور ؟

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

بیش از اینت گر که در خود داشتم

هر کسی را تو نمی انگاشتم

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

 سرنهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن به چرک کینه ها

در نوازش  نیش ماران یافتن

زهر در لبخند یاران یافتن

زر نهادن در کف طرارها

گمشدن در پهنه بازارها

آه ای با جان من آمیخته

ای مرا از گور من انگیخته

 چون ستاره با دو بال زرنشان

آمده از دوردست آسمان

از تو تنهاییم خاموشی گرفت

پیکرم بوی هم آغوشیگرفت

 جوی خشک سینه ام را آب تو

بستر رگهایم را سیلاب تو

در جهانی این چنین سرد و سیاه

با قدمهایت قدمهایم براه

ای به زیر پوستم پنهان شده

همچو خون در پوستم جوشان شده

گیسویم را از نوازش سوخته

گونه هام از هرم خواهش سوخته

آه ای بیگانه با پیراهنم

آشنای سبزه زاران تنم

آه ای روشن طلوع بی غروب

آفتاب سرزمین های جنوب

آه آه ای از سحر شاداب تر

از بهاران تازه تر سیراب تر

عشق دیگر نیست این این خیرگیست

چلچراغی در سکوت و تیرگیست

عشق چون در سینه ام بیدار شد

 از طلب پا تا سرم ایثار شد

 این دگرمن نیستم  من نیستم

حیف از آن عمری که با من زیستم

ای لبانم بوسه گاه بوسه ات

خیره چشمانم به راه بوسه ات

ای تشنج های لذت در تنم

ای خطوط پیکرت پیراهنم

آه می خواهم که بشکافم ز هم

شادیم یکدم بیالاید به غم

آه می خواهم که برخیزم ز جای

همچو ابری اشک ریزم هایهای

این دل تنگ من و این دود عود ؟

در شبستان زخمه ها ی چنگ و رود ؟

این فضای خالی و پروازها ؟

این شب خاموش و این آوازها ؟

ای نگاهت لای لایی سحر بار

گاهواره کودکان بی قرار

ای نفسهایت نسیم نیمخواب

شسته از من لرزه های اضطراب

خفته در لبخند فرداهای من

رفته تا اعماق دنیا های من

 ای مرا با شعور شعر آمیخته

 این همه آتش به شعرم ریخته

 چوت تب شعرم چنین افروختی


فروغ فرخزاد


همه شب با دلم کسی می گفت - فروغ فرخزاد


همه شب با دلم کسی می گفت

سخت آشفته ای ز دیدارش

صبحدم با ستارگان سپید

می رود می رود نگهدارش

من به بوی تو رفته از دنیا

بی خبر از فریب فردا ها

روی مژگان نازکم می ریخت

چشمهای تو چون غبار طلا

تنم از حس دستهای تو داغ

گیسویم در تنفس تورها

می شکفتم ز عشق و می گفتم

هر که دلداده شد به دلدارش

ننشیند به قصد آزارش

برود چشم من به دنبالش

برود عشق من نگهدارش

آه اکنون تو رفته ای و غروب

سایه میگسترد به سینه راه

نرم نرمک خدای تیره ی غم

می نهد پا به معبد نگهم

می نویسد به روی هر دیوار

آیه هایی همه سیاه سیاه


فروغ فرخزاد