شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت - هوشنگ ابتهاج

شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت 

دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت 

 شکیب درد خموشانه ام 

 دوباره شکست 

 دوباره خرمن خاکسترم 

 زبانه گرفت...


 هوشنگ ابتهاج 


از زیستن بی تو مگو زیستن این نیست - حسین منزوی


از زیستن بی تو مگو زیستن این نیست

ورهست به زعم تو به تعبیر من این نیست

 

از بویش اگر چشم دلم را نگشاید

یکباره کفن باد به تن پیرهن این نیست

 

یک چشم به گردابت و یک چشم به ساحل

گیرم که دل اینست به دریا زدن این نیست

 

تو یک تن و من یک تن از این رابطه چیزی

عشق است ولی قصه ی یک جان دو تن این نیست

 

عطری است در این سفره ی نگشوده هم اما

خون دل آهوی ختا و ختن این نیست

 

سخت است که بر کوه زند تیشه هم اما

بر سر نزند تیشه اگر کوهکن این نیست

 

یک پرتو از آن تافته در چشم تو اما

خورشید من - آن یکتنه صد شب شکن - این نیست

 

زن اسوه ی عشق است و خطر پیشه چنان ویس

لیلای هراسنده ! نه ، تمثیل زن این نیست

 


 حسین منزوی



همه بت هایم را می شکنم - احمد شاملو

همه بت هایم را می شکنم


ای میهمانِ یک شب اثیری زود گذر!


تا راه بی پایان غزلم،


از سنگفرشِ بتهایی که در معبد ستایششان


چون عودی در آتش سوخته ام


تو را به نهانگاهِ درد من آویزد


احمد شاملو


شب که آرامتر از پلک تو را میبندم - محمد علی بهمنی

 شب که آرامتر از پلک تو را میبندم

بادلم طاقت دیدار تو تافردا نیست


این که پیوست به هر رود که دریا شد

از تو گر موج نگیرد بخدا دریا نیست


تو گمی درمن و من درتو گمم، باورکن

جز دراین شعر نشان و اثری از ما نیست


ماجرای من و تو، باور باورها نیست

ماجرایی‌ست که در حافظه‌ی دنیا نیست


نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم

ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست


شب که آرامتر از پلک تو را میبندم

بادلم طاقت دیدار تو تافردا نیست


من و تو ساحل و دریای همیم، اما نه!

ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست


محمد علی بهمنی


از خواب چهل سالهٔ خود پا شده ام - قیصر امین پور


از خواب چهل سالهٔ خود پا شده ام

گم بوده ام و دوباره پیدا شده ام

 

ای حس شکوهمند غمگین و شگفت

امروز چقدر با تو زیبا شده ام!


 

قیصر امین پور