شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

شب که آرامتر از پلک تو را میبندم - محمد علی بهمنی

 شب که آرامتر از پلک تو را میبندم

بادلم طاقت دیدار تو تافردا نیست


این که پیوست به هر رود که دریا شد

از تو گر موج نگیرد بخدا دریا نیست


تو گمی درمن و من درتو گمم، باورکن

جز دراین شعر نشان و اثری از ما نیست


ماجرای من و تو، باور باورها نیست

ماجرایی‌ست که در حافظه‌ی دنیا نیست


نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم

ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست


شب که آرامتر از پلک تو را میبندم

بادلم طاقت دیدار تو تافردا نیست


من و تو ساحل و دریای همیم، اما نه!

ساحل اینقدر که در فاصله با دریا نیست


محمد علی بهمنی


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.