شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

آن که بر نسترن از غالیه خالی دارد - شهریار


آن که بر نسترن از غالیه خالی دارد

الحق آراسته خلقی و جمالی دارد

درد دل پیش که گویم که به جز باد صبا

کس ندانم که در آن کوی مجالی دارد

دل چنین سخت نباشد که یکی بر سر راه

تشنه می‌میرد و شخص آب زلالی دارد

زندگانی نتوان گفت و حیاتی که مراست

زنده آنست که با دوست وصالی دارد

من به دیدار تو مشتاقم و از غیر ملول

گر تو را از من و از غیر ملالی دارد

مرغ بر بام تو ره دارد و من بر سر کوی

حبذا مرغ که آخر پر و بالی دارد

غم دل با تو نگویم که نداری غم دل

با کسی حال توان گفت که حالی دارد

طالب وصل تو چون مفلس و اندیشه گنج

حاصل آنست که سودای محالی دارد

عاقبت سر به بیابان بنهد چون سعدی

هر که در سر هوس چون تو غزالی دارد


شهریار


ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است - عراقی


ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است

بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است

به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است

به یک کرشمه دل از غمزهٔ تو خرسند است

فتور غمزهٔ تو خون من بخواهد ریخت

بدین صفت که در ابرو گره درافکند است

یکی گره بگشای از دو زلف و رخ بنمای

که صدهزار چو من دلشده در آن بند است

مبر ز من، که رگ جان من بریده شود

بیا، که با تو مرا صدهزار پیوند است

مرا چو از لب شیرین تو نصیبی نیست

از آن چه سود که لعل تو سر به سرقند است؟

کسی که همچو عراقی اسیر عشق تو نیست

شب فراق چه داند که تا سحر چند است؟

 

عراقی


خوش آنکه نشینیم میان گل و لاله - هاتف اصفهانی


خوش آنکه نشینیم میان گل و لاله

ماه و تو به کف شیشه و در دست پیاله

در طرف چمن ساقی دوران می عشرت

در ساغر گل کرده و پیمانهٔ لاله

بر سرو و سمن لؤلؤ تر ریخته باران

بر لاله و گل در و گهر بیخته ژاله

وز شوق رخ و قامت تو پیش گل و سرو

بلبل کند افغان به چمن فاخته ناله

ای دلبر گلچهره که مشاطهٔ صنعت

بالای گل از سنبل تر بسته کلاله

آهنگ چمن کن که به کف بهر تو دارد

گل ساغر و نرگس قدح و لاله پیاله

عید است و به عیدی چه شود گر به من زار

یک بوسه کنی زان لب جان بخش حواله

گفتی چه بود کار تو هاتف همهٔ عمر

هر روز دعا گوی توام من همه ساله

 

هاتف اصفهانی


بود مه روی آن زیبا جوان چارده ساله - هاتف اصفهانی


بود مه روی آن زیبا جوان چارده ساله

ولی ماهی که دارد گرد خویش از مشک‌تر هاله

خدا را رحمی از جور و جفایت چند روز و شب

زنم فریاد و گریم خون کشم آه و کنم ناله


هاتف اصفهانی


انگار غزل آب نباتی شده باشد - حسین زحمتکش

انگار غزل آب نباتی شده باشد

وقتی که دو تا لب قر و قاطی شده باشد

 

لب های تو با طعم انار است و دو چشمت

شیری ست ...که کم کم شکلاتی شده باشد

 

این طور نگاهم نکن ، انگار ندیدی  !

شهری پی عشق تو دهاتی شده باشد

 

من با تو خوشم با نمد بر سر دوشم

بگذار که  عالم کرواتی شده باشد

 

یک بار به من حق بده ، لب های کبودم

در لیقه ی موهات دواتی شده باشد

 

باید که غزل های مرا هم نشناسی !!

وقتی که غزل هم صلواتی شده باشد

 

حسین زحمتکش


کسی با"موج" موهایت "کنار" آمد به غیر از من؟ - حسین زحمتکش

کسی با"موج" موهایت "کنار" آمد به غیر از من؟

کسی با هستی اش پای قمار آمد به غیر از من؟

 

کدامین سنگدل فکر شکار افتاد غیر از تو؟

کدام آهو به میدان شکار آمد به غیر از من؟

 

تمام شهر در جشن "تماشا"ی تو حاضر شد

تمام شهر آن شب در شمار آمد به غیر از من

 

برایت دستمال کاغذی بودم،ولی آیا

کسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من؟

 

مرا از"جمع" خاطرخواه ها"منها" کن ای "حوا"

تو را کافیست "آدم" هرچه بار آمد به غیر از من

 

حسین زحمتکش


آسمان آبی عرفان من چشمان توست - محمد سلمانی


آسمان آبی عرفان من چشمان توست

اختر تابنده ی کیهان من چشمان توست

 

در حضور چشمهایت عشق معنا میشود

اولین درس دبیرستان من چشمان توست

 

در بیابانی که خورشیدش قیامت می کند

سایبان ظهر تابستان من چشمان توست

 

در غزل وقتی که از آیینه صحبت می شود

بی گمان انگیزه ی پنهان من چشمان توست

 

من پر از هیچم پر از کفرم پر از شرکم ولی

نقطه های روشن ایمان من چشمان توست

 

باز می پرسی که دردت چیست؟بنشین گوش کن

درد من ،این درد بی درمان من چشمان توست


محمد سلمانی


اما من آن مورم که همواره به دنبال رسیدن بود - محمدعلی بهمنی


در گوشه ای از آسمان ابری شبیه سایه ی من بود

 ابری که شاید مثل من آماده ی فریاد کردن بود

 

 من رهسپار قله و او راهی دره تلاقی مان

پای اجاقی که هنوزش آتشی از پیش بر تن بود

 

خسته مباشی پاسخی پژواک سان از سنگ ها آمد

این ابتدای آشنایی مان در آن تاریک و روشن بود

 

بنشین !‌ نشستم گپ زدیم ام نه از حرفی که با ما بود

او نیز مثل من زبانش در بیان درد الکن بود

 

او منتظر تا من بگویم گفتنی های مگویم را

من منتظر تا او بگوید وقت اما وقت رفتن بود

 

گفتم که لب وا می کنم با خویشتن گفتم ولی بعضی

با دستهای آشنا در من بکار قفل بستن بود

 

و خیره بر من من به او خیره اجاق نیمه جان دیگر

 گرمایش از تن رفته و خاکسترش در حال مردن بود

 

گفتم : خداحافظ کسی پاسخ نداد و آسمان یکسر

پوشیده از ابری شبیه آرزوهای سترون بود

 

تا قله شاید یک نفس باقی نبود اما غرور من

 با چوبدست شرمگینی در مسیر بازگشتن بود

 

چون ریگی از قله به قعر دره افتادم هزاران بار

اما من آن مورم که همواره به دنبال رسیدن بود

 

محمدعلی بهمنی

 

شب که آرام تر از پلک تو را می بندم - محمدعلی بهمنی


تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست

 محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

 

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت

 که در این وصف زبان دگری گویا نیست

 

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما

 غزل توست که در قولی از آن ما نیست

 

تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم

تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست

 

 شب که آرام تر از پلک تو را می بندم

در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

 

این که پیوست به هر رود که دریا باشد

 از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

 

 من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم

این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست

 

محمدعلی بهمنی

 

کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می‌داشت


کاش دلتنگی نیز نام کوچکی می‌داشت
تا به جانش می‌خواندی:نام کوچکی
تا به مهر آوازش می‌دادی،
همچون مرگ
که نام کوچکِ زندگی‌ست.
...



احمد شاملو


مرداد 68


از دفتر: مدایح بی صله


کتاب: گزینه اشعار/احمد شاملو ، انتشارات مروارید ، چاپ دهم 1388


ﺗﻤﺎﻣﻲ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻳﻚ ﺭﻭﺯﻧﺪ - شمس لنگرودی


ﺗﻤﺎﻣﻲ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻳﻚ ﺭﻭﺯﻧﺪ

ﺗﻜﻪ ﺗﻜﻪ

ﻣﻴﺎﻥ ﺷﺒﻲ ﺑﻲ ﭘﺎﻳﺎﻥ...

 

شمس لنگرودی



بر خاکم اگر پا نهد آن سرو خرامان - هاتف اصفهانی


بر خاکم اگر پا نهد آن سرو خرامان

هر خار مزارم زندش دست به دامان

شاهان همه در حسرت آنند که باشند

در خیل غلامان تو از خیل غلامان

زاهد چه عجب گر زندم طعنه نداند

آگاهی از احوال دل سوخته خامان


هاتف اصفهانی


تو را لمس کرده ام - سید علی صالحی

من

تو را لمس کرده ام

من که متبرک ام کرده اند از ترانه های شیراز

من که تمامی این سال ها

یکی لحظه حتی

خواب

به راهم نبرده است

 

من دست برداشته و

پا بریده توام

تو

ماه ابرینه پوش

من دست خط شفای سروش

 

هی دختر خواب های بی رخصت

بی تاب هرچه برهنگی

خوشه خزانی انگور

در این جهان

تنها یکی واژه کافی بود

تا آدمی از تماشای تو تمام

 

تو از دعای کدام حوای گندم پرست

به این پرده از عطر ملائک رسیده ای ؟

که رسولان هزاره زن

پا به رویای تو شاعر شدند ؟

 

هی دختر برف های هرچه بسیار تشنگی

در این دقیقه مکشوف

مسیر ماه

پر از مویه های مکرر من است

 

هنوز هم بر این باورم

که پسین یکی از روزهای دی

من تو را از تخیل خداوند ربوده ام

 

حالا هرچه پیش تر می آیم

باز تو دورتر

بر قوس مزار گاه ماه ایستاده ای

من در غیاب تو

با سنگ سخن گفته ام

من در غیاب تو

با صبح ، با ستاره ، با سلیمان سخن گفته ام

من در غیاب تو

زخم های بی شمار شب ایوب را شسته ام

من در غیاب تو

کلمات سربریده بسیاری را شفا داده ام

هنوز هم در غیاب تو

نماز ملائک قضا می شود

کبوتر از آرایش آسمان می ترسد

پروانه از روشنایی گل سرخ هراسان است

 

بگو کجا رفته ای

که بعد از تو

دیگر هیچ پیامبری از بیعت ستاره با نور

سخن نگفت

 

سید علی صالحی


کنار تو تنهاتر شده ام - سهراب سپهری


کنار تو تنهاتر شده ام

از تو تا اوج تو ، زندگی من گسترده است

از من تا من ، تو گسترده ای

با تو برخوردم ، به راز پرستش پیوستم

از تو به راه افتادم ، به جلوه ی رنج رسیدم

و با این همه ای شفاف

و با این همه ای شگرف

مرا راهی از تو به در نیست

زمین باران را صدا می زند 

من تو را


سهراب سپهری


این صبح ، این نسیم - سیدعلی صالحی


این صبح ، این نسیم

این سفره‌ی مهیا شده‌ی سبز

این من و این تو ، همه شاهدند

که چگونه دست و دل به هم گره خوردند

یکی شدند و یگانه

تو از آن سو آمدی و او از سوی ما آمد ، آمدی و آمدیم

اول فقط یک دل بود

یک هوای نشستن و گفتن

یک بوی دلتنگ و سرشار از خواستن

یک هنوز با هم ساده

رفتیم و نشستیم ، خواندیم و گریستیم

بعد یکصدا شدیم

هم‌ آواز و هم‌ بغض و هم‌ گریه

همنفس برای باز تا همیشه با هم بودن

برای یک قدم‌زدن رفیقانه

رای یک سلام نگفته ، برای یک خلوت دل‌خاص ، برای یک دلِ سیر گریه کردن

برای همسفر همیشه‌ی عشق ، باران

باری ای عشق ، اکنون و اینجا ، هوای همیشه‌ات را نمی‌خواهم

نشانی خانه‌ات کجاست ؟

 

 

سیدعلی صالحی