شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است - خیام


پیش از من و تو لیل و نهاری بوده است

گردنده فلک نیز بکاری بوده است

هرجا که قدم نهی تو بر روی زمین

آن مردمک چشم‌نگاری بوده است

 

خیام

 

ندیدم در جهان کامی دریغا - عراقی


ندیدم در جهان کامی دریغا

بماندم بی‌سرانجامی دریغا

گوارنده نشد از خوان گیتی

مرا جز غصه‌آشامی دریغا

نشد از بزم وصل خوبرویان

نصیب بخت من جامی دریغا

مرا دور از رخ دلدار دردی است

که آن را نیست آرامی دریغا

فرو شد روز عمر و بر نیامد

از آن شیرین لبش کامی دریغا

درین امید عمرم رفت کاخر:

کند یادم به پیغامی دریغا

چو وادیدم عراقی نزد آن دوست

نمی‌ارزد به دشنامی دریغا


عراقی


چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت - عراقی


چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت

جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت

سپاه عشق تو از گوشه‌ای کمین بگشود

هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت

حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد

ز ذوق، هر که دلی داشت، در میان انداخت

قبول تو همه کس را بر آشیان جا کرد

مرا ز بهر چه آخر بر آستان انداخت؟

چو در سماع عراقی حدیث دوست شنید

بجای خرقه به قوال جان توان انداخت


عراقی



باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب - شهریار


باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب

تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب

ساز در دست تو سوز دل من می گوید

من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب

مرغ دل در قفس سینه من می نالد

بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب

زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است

بیم آنست که از پرده فتد راز امشب

گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان

پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب

گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز

می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب

کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ناز

بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب

شهریار آمده با کوکبه گوهر اشک

به گدائی تو ای شاهد طناز امشب

 

شهریار


آن‌ هنگام‌ که‌ مکان زند‌گی مان‌ را - مارگوت بیکل


آن‌ هنگام‌ که‌ مکان زند‌گی مان‌ را

به‌ کارگاه هنری‌ بدل‌ می‌کنی‌

دوستت‌ می‌دارم‌

 

آن ‌هنگام‌ که‌ نگرانی‌ها و زمان‌ را

از یاد می بری‌

دوستت‌ می‌دارم‌

 

وقتی‌ نامه‌ها و روزنامه‌ها

بر سرتاسرِ خانه‌ پخش‌ شده‌اند

دوستت‌ می‌دارم‌

 

پذیرش‌ ، آزادی‌ می‌بخشد

عشق‌

حقیقت‌ را در آغوش‌ می‌کشد

از این‌ رو یکدیگر را دوست‌ می‌داریم

 


مارگوت بیکل

 

 

 

میوه ممنوعه - افشین یداللهی


میشه خدا رو حس کرد

تو لحظه های ساده

تو اضطراب عشق و

گناه بی اراده

بی عشق عمر آدم

بی اعتقاد می ره

هفتاد سال عبادت

یک شب به باد می ره

یک شب به باد می ره

 

وقتی که عشق آخر

تصمیمشو بگیره

کاری نداره زوده

یا حتی خیلی دیره

ترسیده بودم از عشق

عاشق تر از همیشه

هر چی محال می شد

با عشق داره میشه

انگار داره میشه

 

عاشق نباشه آدم

حتی خدا غریبه ست

 

از لحظه های حوا

حوا می مونه و بس

نترس اگه دل تو

از خواب کهنه پاشه

شاید خدا قصه تو

از نو نوشته باشه

از نو نوشته باشه

 

وقتی که عشق آخر

تصمیمشو بگیره

کاری نداره زوده

یا حتی خیلی دیره

ترسیده بودم از عشق

عاشق تر از همیشه

هر چی محال میشد

 

با عشق داره میشه

انگار داره میشه

 

افشین یداللهی

من بی تو - افشین یداللهی


تو شروع آسمونی می دونستم نمی مونی

چشم تو آخر دنیاس خودت اینو نمی دونی

 

داشتن و نداشتن تو گاهی سخته گاهی ساده

اگه راهی اگه بی راه منم و پای پیاده

 

آخ که چه ساده گم شدم تو غربت چشای تو

سکوت شیشه ی دلم شکسته با صدای تو

 

آخ تمام لحظه هام اسمت یادم نمی ره

گذشته ها گذشته ها هیچ کی گناهی نداره

 

وقتی با تمام قلبم واسه زندگی می میرم

تن من می لرزه اما تو را از خودم میگیرم

 

من بی من من بی تو من از سایه فراری

می شم اون حادثه ای که روزی بود و روزگاری

 

حالا من نه توی قصه نه تو آرزوم نه خوابم

این سوال ساده ست چرا دنبال جوابم

 

آخ که چه ساده گم شدم تو غربت چشای تو

سکوت شیشه دلم شکسته با صدای تو

 

آخ تمام لحظه هام اسمت یادم نمی ره

گذشته ها گذشته ها هیچ کی گناهی ندار

 

 

افشین یداللهی


دل، چو در دام عشق منظور است - عراقی


دل، چو در دام عشق منظور است

دیده را جرم نیست، معذور است

ناظرم در رخت به دیدهٔ دل

گرچه از چشم ظاهرم دور است

از شراب الست روز وصال

دل مستم هنوز مخمور است

دست ازین عاشقی نمی‌دارد

دایم از یار اگرچه مهجور است

حال آشفته بر رخش فاش است

شعله و نار پرتو نور است

حکم داری به هر چه فرمایی

که عراقی مطیع و مامور است

 

عراقی



از میکده تا چه شور برخاست؟ - عراقی


از میکده تا چه شور برخاست؟

کاندر همه شهر شور و غوغاست

باری، به نظاره‌ای برون آی

کان روی تو از در تماشاست

پنهان چه شوی؟ که عکس رویت

در جام جهان نمای پیداست

گل گر ز رخ تو رنگ ناورد

رنگ رخش آخر از چه زیباست؟

ور نه به جمال تو نظر کرد

چشم خوش نرگس از چه بیناست؟

ور سرو نه قامت تو دیده است

او را کشش از چه سوی بالاست

تا یافت بنفشه بوی زلفت

ما را همه میل سوی صحراست

ما را چه ز باغ لاله و گل؟

از جام، غرض می مصفاست

جز حسن و جمال تو نبیند

از گلشن و لاله هر که بیناست

 

عراقی



هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من - محمدعلی بهمنی


هوای عشق رسیده است تا حوالیِ من

اگر دوباره ببارد به خشک سالیِ من

 

مگرکه خواب و خیالی بنوشدم ورنه

که آب می خورد از کاسه یِ سفالیِ من؟

 

همیشه منظرم از دور دیدنی تر بود

خود اعتراف کنم بوریاست قالیِ من

 

مرا مثال به چیزی که نیستم زده اند

خوشا به من؟نه! خوشا بر منِ مثالیِ من

 

به هوش باش که در خویشتن گم ات نکند

هزار کوچه یِ این شهرکِ خیالیِ من

 

اگرچه بودو نبودم یکی ست، باز مباد

تو را عذاب دهد گاه جایِ خالیِ من

 

هوای بی تو پریدن نداشتم، آری

بهانه بود همیشه شکسته بالیِ من

 

تو هم سکوت مرا پاسخی نخواهی داشت

چه بی جواب سؤالی ست بی سؤالیِ من!


 

محمدعلی بهمنی


تو را حس مى کنم - سیدعلی صالحی


اینجا

همین جا

نزدیک همین تنفس بى خواب

تــو را

طـورى نزدیک به لمسِ هـوا حس مى کنم

که گنجشک تشنه، عطـرِ باران را.


سیدعلی صالحی

این حادثه بین که زاد ما را - عراقی


این حادثه بین که زاد ما را

وین واقعه کاوفتاد ما را

آن یار، که در میان جان است

بر گوشهٔ دل نهاد ما را

در خانهٔ ما نمی‌نهد پای

از دست مگر بداد ما را؟

روزی به سلام یا پیامی

آن یار نکرد یاد ما را

دانست که در غمیم بی او

از لطف نکرد شاد ما را

بر ما در لطف خود فرو بست

وز هجر دری گشاد ما را

خود مادر روزگار گویی

کز بهر فراق زاد ما را

ای کاش نزادی، ای عراقی

کز توست همه فساد ما را

 

عراقی



کشیدم رنج بسیاری دریغا - عراقی


کشیدم رنج بسیاری دریغا

به کام من نشد کاری دریغا

به عالم، در که دیدم باز کردم

ندیدم روی دلداری دریغا

شدم نومید کاندر چشم امید

نیامد خوب رخساری دریغا

ندیدم هیچ گلزاری به عالم

که در چشمم نزد خاری دریغا

مرا یاری است کز من یاد نارد

که دارد این چنین یاری؟ دریغا

دل بیمار من بیند نپرسد

که چون شد حال بیماری؟ دریغا

شدم صدبار بر درگاه وصلش

ندادم بار یک باری دریغا

ز اندوه فراقش بر دل من

رسد هر لحظه تیماری دریغا

به سر شد روزگارم بی‌رخ تو

نماند از عمر بسیاری دریغا

نپرسد از عراقی، تا بمیرد

جهان گوید که: مرد، آری دریغا

 

عراقی



دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات - عراقی


دیدی چو من خرابی افتاده در خرابات

فارغ شده ز مسجد وز لذت مباحات

از خانقاه رفته، در میکده نشسته

صد سجده کرده هر دم در پیش عزی ولات

در باخته دل و دین، مفلس بمانده مسکین

افتاده خوار و غمگین در گوشهٔ خرابات

نی همدمی که با او یک دم دمی برآرد

نی محرمی که یابد با وی دمی مراعات

نی هیچ گبری او را دستی گرفت روزی

نی کرده پایمردی با او دمی مدارات

دردش ندید درمان، زخمش نجست مرهم

در ساخته به ناکام با درد بی‌مداوات

خوش بود روزگاری بر بوی وصل یاری

هم خوشدلیش رفته، هم روزگار، هیهات!

با این همه، عراقی، امیدوار می‌باش

باشد که به شود حال، گردنده است حالات

 

عراقی


شوری ز شراب خانه برخاست - عراقی


شوری ز شراب خانه برخاست

برخاست غریوی از چپ و راست

تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟

کز هر طرفی هزار غوغاست

تا جام لبش کدام می داد؟

کز جرعه‌اش هر که هست شیداست

ساقی، قدحی، که مست عشقم

و آن باده هنوز در سر ماست

آن نعرهٔ شور هم‌چنان هست

وآن شیفتگی هنوز برجاست

کارم، که چو زلف توست در هم

بی‌قامت تو نمی‌شود راست

مقصود تویی مرا ز هستی

کز جام، غرض می مصفاست

آیینهٔ روی توست جانم

عکس رخ تو درو هویداست

گل رنگ رخ تو دارد ، ارنه

رنگ رخش از پی چه زیباست ؟

ور سرو نه قامت تو دیده است

او را کشش از چه سوی بالاست؟

باغی است جهان، ز عکس رویت

خرم دل آن که در تماشاست

در باغ همه رخ تو بیند

از هر ورق گل، آن که بیناست

از عکس رخت دل عراقی

گلزار و بهار و باغ و صحراست


عراقی