شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

به جز باد سحرگاهی که شد دمساز خاکستر؟ - هوشنگ ابتهاج


به جز باد سحرگاهی که شد دمساز خاکستر؟

که هر دم می گشاید پرده ای از راز خاکستر

 

به پای شعله رقصیدند وخوش دامن کشان رفتند

کسی زان جمع دست افشان نشد دمساز خاکستر

 

تو پنداری هزاران نی در آتش کرده اند اینجا

چه خوش پر سوز می نالد، زهی آواز خاکستر!

 

سمندرها در آتش دیدی و چون باد بگذشتی

کنون در رستخیز عشق بین پرواز خاکستر!

 

هنوز این کنده را رویای رنگین بهاران است

خیال گل نرفت از طبع آتشباز خاکستر

 

من و پروانه را دیگر به شرح و قصه حاجت نیست

حدیث هستی ما بشنو از ایجاز خاکستر!

 

هنوزم خواب نوشین جوانی سرگران دارد

خیال شعله می رقصد هنوز از ساز خاکستر

 

چه بس افسانه های آتشینم هست و خاموشم

 

که بانگی بر نیاید از دهان باز خاکستر

 

 

هوشنگ ابتهاج

 

 

حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست - هوشنگ ابتهاج


حاصلی از هنر عشق تو جز حرمان نیست

آه از این درد که جز مرگ منش درمان نیست

 

این همه رنج کشیدیم و نمی دانستیم

که بلاهای وصال تو کم از هجران نیست

 

آنچنان سوخته این خاک بلاکش که دگر

انتظار مددی از کرم باران نیست

 

به وفای تو طمع بستم و عمر از کف رفت

آن خطا را به حقیقت کم از این تاوان نیست

 

این چه تیغ است که در هر رگ من زخمی ازوست

گر بگویم که تو در خون منی بهتان نیست

 

رنج دیرینه ی انسان به مداوا نرسید

علّت آن است که بیمار و طبیب انسان نیست

 

صبر بر داغ دل سوخته باید چون شمع

لایق صحبت بزم تو شدن آسان نیست

 

تب و تاب غم عشقت دل دریا طلبد

هر تنک حوصله را طاقت این طوفان نیست

 

سایه ” صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز

ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

 

هوشنگ ابتهاج



گرگ باران دیده و مهتاب - مژگان عباسلو


فیلسوفند عده‌ای: سرمست از آموزه‌ها

زاهدند اما گروهی: روزها و روزه‌ها

 

حاجیان بسیار، اما این کجا و آن کجا؟

بخت ِ بد: فیروزها و بخت ِ خوش: فیروزه‌ها

 

دور ِ عاشق‌ها گذشت و دوره‌ی سَیّاس‌هاست

می‌شکانَد سنگ سرها را به جای کوزه‌ها

 

من ولی از نسل شیرین، لیلی و عذرا و نیست

بعدها مانند من حتا درون ِ موزه‌ها

 

می‌خورد آخر سرش بر سنگ و برمی‌گردد او

گرگ ِ باران‌دیده‌ با مهتاب دارد زوزه‌ها

 

  مژگان عباسلو


خرگوش مرده و لاک پشت - مژگان عباسلو


درد من و تمام تبرخورده‌ها یکی‌ست:

باور نمی‌کنیم که مردیم مدتی‌ست

 

آنها در انتظار دوباره پرنده‌ای

من فکر بازگشت کسی که نبود و نیست

 

از هرکجا نرفته به من بازگشته‌ای

ای بومرنگ خسته‌ی من! یک نفس بایست!

 

یک عمر می‌دویم و به جایی نمی‌رسیم

یک عمر می‌دویم؟ دویدن برای چیست؟!

 

در پیله خوش‌تریم که در چشم روزگار

کفتار و کرم و کفتر و پروانه هم یکی‌ست

 

بیچاره قلب من که در این جنگل شلوغ

خرگوش مرده زاده شد و لاک‌پشت زیست 

 

مژگان عباسلو


شلیک - گروس عبدالملکیان


شلیک هر گلوله خشمی است

که از تفنگ کم می‌شود

سینه‌ام را آماده کرده‌ام

تا تو مهربان‌تر شوی

 

 

گروس عبدالملکیان

مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم - سعیدبیابانکی


مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم

که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم

 

تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری

ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم

 

چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام

که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم

 

همین خوش است همین حال خواب و بیداری

همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم

 

خدا کند نپرد مستی ام ،چو شیشه ی می

معاشران بفشارید پنبه در گوشم

 

شبیه بار امانت که بار سنگینی است

سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم   ...

 

 

سعیدبیابانکی