شعر و دکلمه
شعر و دکلمه

شعر و دکلمه

گرگ باران دیده و مهتاب - مژگان عباسلو


فیلسوفند عده‌ای: سرمست از آموزه‌ها

زاهدند اما گروهی: روزها و روزه‌ها

 

حاجیان بسیار، اما این کجا و آن کجا؟

بخت ِ بد: فیروزها و بخت ِ خوش: فیروزه‌ها

 

دور ِ عاشق‌ها گذشت و دوره‌ی سَیّاس‌هاست

می‌شکانَد سنگ سرها را به جای کوزه‌ها

 

من ولی از نسل شیرین، لیلی و عذرا و نیست

بعدها مانند من حتا درون ِ موزه‌ها

 

می‌خورد آخر سرش بر سنگ و برمی‌گردد او

گرگ ِ باران‌دیده‌ با مهتاب دارد زوزه‌ها

 

  مژگان عباسلو